۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

ببخشید طولانی شد ... اما خواهش همه اش را بخوان


درود بر همه دوستانم و سپاس ویژه از دوست خوبم زودیاک که بدون تعصب و پیش داوری ماهیت مرا پذیرفته و دوست خود دانست.
یاسمین؛ دوست شاید ندیده ، وقتی شما پیش داوری های کورکورانه خودتان را کنار نمی گذارید من اگر رسول خدا هم باشم نمی توانم نظر و عقیده خشک آدمها را تغییر دهم، که قصد تغییر هم ندارم بلکه می خواهم وجودی را که در پرده های ضخیم تعصب و نادانی بوده آشکارا فریاد کنم. پس خواهش می کنم فقط چند دقیقه ای اول پیش داوری هایی که با آن بزرگ شده اید کنار بگذارید و با دید اصیل خود نگاه کنید.
سالهای نه چندان دور؛ فرزندانی که دست چپی بودند مایه شرم والدین و شوم بودند، دست چپ آنها را می بستند و وادار می کردند که با دست راست کاراهای خود را انجام بدهند، زرتشتیان کرمان و یزد تا همین چند دهه پیش نجس و کافر بودند، زرتشتیان هنگام باران و پس از آن که زمین خیس بود اجازه نداشتند از خانه خارج شوند در غیر این صورت به شدت مورد ضرب و جرح قرار می گرفتند چرا که زمین و باران خدا را نجس می کردند!!! زرتشتیانی که خود میراث دار فرهنگ و هنر و اصالت این مرز و بومند. در یزد هر از چند گاهی به خانه یهودیان می ریختند و مراسم یهود زنان داشتند و کوچک و پیر و زن و مرد را با چوب و چماق می زدند و برایشان مهم نبود که چه بلایی بر سر آنها می آید، بله همین مسلمانانی که دینشان به شدت وامدار دین و آیین یهود است.
هدفم از این حرف ها چیست؟ می بینید؟ الان از آن موارد خبری هست؟ چرا نیست و یا دست کم کمتر شده است؟ فکر کنم جوابش روشن باشد.
از وقتی حافظه ام یاری می کند همیشه علاقه و کشش خاصی به همجنس خود داشتم، و تا شانزده سالگی حتی به خودم جرات ندادم از خودم بپرسم چرا؟ چرا دخترهای دیگه که اینطور برای همکلاسی ها و دوستان هم سنم جذاب و دلبرانه بودند برای من کمترین کششی ایجاد نمی کردند، فقط به خاطر پیش داوری که داشتم از روبه رویی با  خودم به شدت پرهیز می کردم و این جز رنج های بسیار را برایم دربر نداشت.
این حسی نبود که من راحت باهاش کنار بیایم ، شب بخوابم و بگم از امشب به بعد من گی هستم، شب ها تا صبح با گریه و زاری و التماس از خدا که منو تغییر بده، اما مگر کسی که با توانایی استفاده از دست چپ به دنیا آمده،
توانایی اش به دست راست منتقل می شود؟ یا کسی که با 4 انگشت یا شش انگشت به دنیا آمده گناهی دارد؟ از نظر شما کسی که زیبا رو و یا زشت رو است باید به خاطر این آفرینش وی را مواخذه کرد یا پاداش داد؟ نکته تاکیدی من به آفرینش آدمیان است نه کاستی ها یا برتری ها.
و من خودم را باور کردم و از آن روز تلاش کردم بهتر باشم و بهتر و بتوانم کمکی باشم برای بقیه هم حس هایم و هموندان و هموطنانم که رنج هایی را من کشیدم کمتر تحمل کنند.
و اما نزدیک 4 دهه است که معتبرترین مراجع روانشناسی در ایالات متحده آمریکا در بیانیه ای بیان کرده اند که همجنسگرایی نه بیماری است و نه میتواند جرم و خود خواسته باشد، همانطور که افراد با جنسیت زن و یا مرد به
دنیا می آید ، همان افراد در عین حال ممکن با اختلال جنسیتی (ترانسکشوالیته) و یا با گرایش به همجنس(هموسکشوالیته) و یا دوجنسگرا(بایسکشوالیته) و یا با گرایش به جنس مخالف (هتروسکشوالیته) به دنیا آیند، واین نباید باعث شود که دیگران که خود را برتر می دانند گروهی چه سیاسی چه مذهبی و چه جنسی را تحقیر کنند و یا به خود جرات دهند تا آزادی و زندگی آنها را تحت کنترل خود قرار دهند و صفات اهریمنی را به
آنان نسبت دهند، چه آفرینش خدا از آغاز پاک و راست بوده و هست. و اما من هم، مثل خیلی از هم حس هایم و خیلی ازانسان ها پایبند به اخلاق و انسانیت هستیم.
شما در طول زندگی روزمره تان فقط به سکس (حالا با همسرخودتان) فکر میکنید؟ و یا هر کاری انجام می دهید رابطه جنسی و مسایل جنسی را در نظر میگیرید؟ پس چرا فکر می کنید که دیگران اینگونه هستند؟
مسلما هم منطق و هم طبیعت رهبانیت و ریاضت را مردود می داند، اما همه چیز جای خودش و در راه درست خودش ... و مسلما راه درست برتری جویی عده ای و یا کنکاش در خصوصی ترین جنبه زندگی افراد و چگونگی همسر گزینی بشر نخواهد بود.
مگر وقتی شما کسی را برای زندگی انتخاب می کنید و یا همبستر می شوید، به ایرانی و ایران لطمه می خورد؟ متوجه منظورتان نشدم؟
شما امیال حیوانی خود را کنار گذاشته اید؟ اول بیاید حیوانیت را تشریح کنید. اجتماعی زندگی کردن انسانها خود نمودی از غریزه و امیال حیوانی است که مثال آن در طبیعت آزاد کم نیست، غذا خوردن و تشنه شدن مربوط به امیال حیوانی است مثل همه ی جانداران، مهر مادر به فرزند هم حیوانی است، پرستو و دیگر حیوانات هم همین مهر را دارند. می گویید این امیال را کنار گذاشته و در راه اعتلای وطن گام بر می دارید؟ با رهبانیت می خواهید ایران را به آبادی و آزادی برسانید؟
آزادی! کدام آزادی؟ آزادیی که در آن اقلیت ها حق زیست ندارند؟ آزادیی که حتی بستر افراد مورد سوال است؟ آزادی که نمی شود حرف زد و ماهیت خود را بیان کرد؟ آزادی که آدمی حق ابراز عقاید دینی ندارد؟ آزادی که همه چیز با مهر برپیشانی سنجیده می شود؟ و من و امثال من اگر نام قدیسان خود را آوردیم آن نامها آلوده شده اند؟ آزادیی که دیکته باورهاست و سنجه ی آن به دست به اصطلاح دینداران است؟ آزادیی که ... حاشا به این آزادی ؛ پس ما الان در ایران آزاد هستیم و شما خود را بی فایده رنج می دهید و زحمت می کشید و دنبال اعتلای وطن هستید.
دنبال توجیه خودم نیستم، دنبال نشان دادن راستی و حقایق هستم، اینکه شما ماهیت مرا قبول کنید یا نه، سود و ضرری برای من ندارد، فقط وظیفه خودم را آگاهی دادن می دانم و جواب به سوالی که از من پرسیده شده است.
شما تحصیلات بالایی دارید، شاید دانشجوی دکترا، پس از شما انتظار می رود کمی از پیش داوری ها و تعصباتی که در خونتان ریشه دوانده کم کنید و به دنبال چرایی موضوع باشید تا اینکه فقط دنبال قضاوت و صدور حکم باشید. مقالات و کتب رواشناسی بسیاری است که صادقانه و بی طرفانه موضوعاتی را مطرح می کند که در بیشتر کشورهای کمتر آزاد، تابو و جرم به حساب می آید.
مشکل ما انسانها خود برتر بینی مان است، کسانی خود را بالاتر و برتر می دانند و این خود دلیلی است که کمتر بتوانند حقیقت و راستی را درک کنید.
و اما ضعف من و بعضی از هم حسهای من ... شما درست می گویید نتوانستم به خانواده ام درباره ماهیتم علنن چیزی بگویم و آن بر می گردد به خشک مذهبیو پوسیده بودن افکار خانواده ام با اینکه تحصیلات بالایی دارند، می بینید ما همه قربانی هستیم حتی شما در صورت و شکلی دیگر.
اما هستند دوستانم که خانواده شان به راحتی با موضوع ایشان کنار آمده و در کنارشان مانده اند و خیلی دور نیست روزی که من هم به خانواده ام ازماهیت وجودی ام بگویم.
امید دارم توانسته باشم هر چند کم دیدی روشن را برایتان باز کرده باشم، من خیلی راحت تر هستم که در گوشه خانه و بی سر و صدا به زندگی مخفیانه خود مشغول باشم، اما این زندگی نیست، انسانیت نیست، خودخواهی است. زندگی آرام برای همه است، من و تو و او، فقط درخواست دارم از تعصبات خشک خود جدا شوید و بی طرفانه انسانیت و ماهیت افراد را نگاهی بیندازید.
و حالا فقط من یک سوال دارم از شما یاسمین بانو: چرا؟ چرا اینقدر نفرت بدون آگاهی؟



پ.ن:
این پ.ن شده یک بخش همیشگی !!!
از دوستانم برای کاستی های نوشته ام پوزش می خواهم.



۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

برای دوستی که متاسف شد ... من هم متاسفم دوست عزیز ، متاسف برای ایران و ایرانی و فرهنگ ناپدید شده مان


من سنگ بلاهت پدرانم را چنان بر دوش می کشم
که گویی همه ی سنگ های فروریخته بر قوم ثمود را به من ارزانی داشته اند

مرا از قوم لوط می دانند
قومی مغضوب و مطرود از گناه
راهزنی و تجاوز ؛ خدایشان  به خشم آورد

اما من نه دزدم و نه راهزن
و نه حتی تجاوز گری
و نه خدایی شمشیر به دست دارم

من فقط پسری هستم از نسل رسول پیشین
از نسل هماوران فردا
از نسل آدمیان
نه بیشتر و نه کمتر

اما چنان مستوجب حمل سنگ های ایشانم که گویی
 قوم عاد و ثمود و لوط را در
برابرم پشت خم شده است

...

پ.ن
دوستی در یکی از نظراتش از اینکه متوجه شده من همجنسگرا هستم احساس تاسف کرده ...
 من هم متاسفم برای اینکه ضعفم نگذاشته همه را آگاه کنم، که بدانیم و بدانید
 و با تمام وجود به ماهیت خودم افتخار می کنم .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

تولد ... تولد ... تولدم مبارک

آخرین روز اردی بهشت ...
تولدمه خوب ...
بیست و دو سالم تموم شد ...
با اینکه یک سال دیگه پیرتر شدم ، اما همیشه این روز که متعلق به منه رو
خیلی دوست دارم، مال خود خود خودمه .
و امسال همراه با تولدم نتیجه های کنکور هم میاد ... فکر کنم تا شب که
بیان روی سایت سنجش چندباری سکته بزنم ... برام دعا کنین قبول شم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

به بهانه دعوت

به بهانه دعوت رضا پسر عزیز ، البته قرار بود به آدرسی که داده بود
فرستاده شود ...
راستی نتونستم روبان صورتی پیدا کنم، همون روز 27 رفتم دنبالش که
متاسفانه کل این کوچول شهر ما کرمان به خاطر سالمرگ دختر پیامبر اسلام
تعطیل بود، دیگه از همون مثلث صورتی که داشتم استفاده کردم ...
حس خوب و شیرینی داشت...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

چند خط از دفترچه یاد داشتم

بزرگ شدم ... بزرگ تر از قبل ... هیچی تو دستام نیست ... حتی یه دلخوشی
ساده ... حتی یه ... می ترسم، از فردا و فردا و فردا ... بزرگ شدم اما
هنوز مثل بچه گی هام هستم، نمی خواهم بعضی باورهای بچگی رو از دست بدم،
اما دارم بزرگ می شم و هر روز فاصله می گیرم ... خیلی زود دارم بزرگ تر
از اون چیزی می شم که فکر می کردم، خیلی زود.
وقتی نگاه می کنی و می بینی تنهای تنها، لب یه پرتگاه، دستات باد رو چنگ
می زنه؛ بدون هیچ. دلت می خواهد آخرین سنگ که به تاریکی فرو می افته، تو
هم باهاش بری به ... .
حس سردیه ... مثل معلق بودن توی یک فضای تاریک و قیراندود ، بدون اینکه
واکی از گلوت در بیاد ... .
پ.ن:
باید ببخشید کمی تلخ و تاریکه این پست ، قصد نداشتم بنویسم، اما مگه نه
اینکه ناراحتی هم گاهی جزیی از زندگی ما آدمهاست؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

نمایشگاه ادبیات دگرباش


امسال برای باردوم شاهد برپایی نمایشگاه ادبیات دگرباشی هستیم ...
یک رویداد ارزشمند که همه ی ما باید ارزش و اهمیت اش را بدانیم در هر چه
پر بارتر بودنش بکوشیم.
از همه ی دوستانی که دلسوزانه برای چنین حرکتی تلاش کرده و می کنند
سپاسگزارم و امید دارم بدانند که چه قدر برایمان ارزش مند هستند، به ویژه
ساقی بانوی عزیز که مهربانانه در تکاپوست.
پرم از غرور و شادم از خود بودن هایمان ...

برای بازدید و دانلود کتاب ها http://ketabkhane88.blogfa.com/ و یا
اینجا کلیک کنید.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

پناه

برای تمام عزیزانم، پناهجویان دگرباش، به ویژه در ترکیه

چه قدر اینجا تاریک است
چه قدر هوا سرد است
خاک ، اینجا؛ در غربت چه نامهربانی می کند با میهمانش
چه درد آور است، شبها را با هراسی جانسوز خفتن
آی شمایانی که داعیه برداشته اید
می دانید؟
من اینجا پروفن می خواهم
برای سردردهای خط نقطه ای ام
نمی خواهم مجبور باشم تیغی برای خود بخرم
تیغی که امید را از رگهایم خالی کند
وای که اینجا چه قدر سرد است و تاریک
و هر روز صبح اینجا خورشید چه بی تاب غروب می کند
گاه گاه شب ها که دوباره طعم چوب و چماق را زیر دندان می چشم
به همه ی امیدهای خود می خندم
آنقدر می خندم که سرفه های ممتدم خونی می شود
دوستم می گوید این سل است
اما من با تمام سلولهایم مطمئنم
که این، خون ِ حیض ِامید است که نوبتش شده
چه قدر تاریکی سخت است
گاهی حتی نمی توانی، دستی که لمست می کند را ببینی
اما باز هر روز صبح با غروب ِدوباره خورشید!!!
در دل و ذهنم هزار باره حک می کنم
ما هستیم ... بزرگ و پر امید
هنوز امیدهای رنگی ام با من است
نه از آن امیدهایی که خون می آورد
آن امیدهایی که بوی نان و بستر گرم و زندگی دارد.

پ.ن:
بسیار غمگینم و شرمگین از اینکه جمهوری اسلامی در کمیسیون مقام زن سازمان ملل پذیرفته شد.
امید دگرباشان پناهجو از نگرانی و گرفتاری ها رهایی یابند.
همین