۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

من هنوز میتونم فکر کنم

این جزو معدود دفعاتی هست که من دارم مستقیم روی سرور مینویسم ... همیشه توی ورد می نویسم و بعد میگذارم تو بلاگ ... ولی حالا ...
من هنوز میتونم فکر کنم این برام عجیبه. فکر میکردم تا حالا یادم رفته چه طور باید فکر کرد!!! ولی خوب ... نمی دونم امشب چرا اینقدر افکارم هر جایی شدن! مثل این جنده هایی که همش تو رختخواب این و اون میخوابن ... ذهن من هم داره از دست میره امشب ... به بستر مردی رفتم که عاشقانه مرا می بوسید ... چشم باز کردم و نگاهش کردم اما صورتش ... تاریکی اتاق نگذاشت ببینمش ... و لحظه ای بعد در آتشکده شهر پرسه میزنه این ذهن خراب من ... در حرم مقدس جلوی آتش پاک ... می ایستم و دستهام را مثل مادر بزرگ باز میکنم و مشغول خوندن دعا می شم... ای اهورای من، مرا در بر بگیرو ببوس ... و لحظه ای بعد ... این ذهن هر جایی من به کدام سو می کشاندم ... ؟
در مسجدی که طاق سبزش نوری زیبا روی صورتم می اندازه و ... و دوباره به مدرسه ای که در آن بزرگ شدم ... پسری که برای اولین بار به من ابراز علاقه کرد را میبینم ... دستم را میگیرد و می گوید دوستم داره... ولی من می ترسم ... لب های آماده اش را پس میزنم و می گریزم ... و باز این ذهن خراب من ...
در کویر کلوت هایم نشسته ام ... من و باد و خاک و آتش و جرعه ای آب ... و قلم و دست من ... و نوشته ای که شد آغاز راهم ...
و باز این ذهن هرجایی من از من می گریزد ... کاش به آن خانه به آن بستر... برای لحظه ای دیگر... دلم تنگ میشه ... تنگ تنگ تنگ ... برای عطر مردانه ای که ... و مشام از بوی او پر میشود.... به خودم میام ... خیره به صحفه کامپیوتر... و این میشود یک پست با همه ی پراکندگی های ذهن خراب من ... ذهن هر جایی من به کجا میروی؟

۳ نظر:

ناشناس گفت...

"بانو" ساقی قهرمان
ساقی قهرمان و خیانت هایی به دگرباشان ایرانی

http://saghibanoo.wordpress.com

ناشناس گفت...

ذهن ه منم دائما درحال پرواز ه.... بذار بره... تن که اسیر ه.... حداقل ذهن خوش باشه..

ناشناس گفت...

خاصیت ذهن همینه .
با هاملت موافقم .
ذهن کارش گشتن تا درستو پیدا کنه.
ازادش بذار.