۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

توهم

  پسر کلید را در قفل چرخاند ، در را با صدای تلک ملایمی باز کرد و وارد شد. صدای موسیقی که از بیرون به گوش می رسید با بستن در قطع شد.
بوی غذا و سوت دیگ دل ضعفه اش را به رخش می کشید، سرو ته نهار را با یک کیک به هم آورده بود و حالا دوباره دل ضعفه سراغش آمده بود .
  او به طرف پسر دوید و در آغوشش کشید، بوسه ای از گونه ی خسته اش چید و با لبخند دست پسر را گرفت و نشاند ، و با آب و تاب شروع کرد به تعریف اتفاقاتی که برایش افتاده بود .
پسر در یک چشم به هم زدن همه ی خستگی روز و گرسنگی اش را فراموش کرد، دست او را گفت و به خودش نزدیک تر کرد، او حرف می زند و پسر با لبخند به چهره اش نگاه می کرد و آرام موهایش را نوازش می کرد. نگاه پسر به لبخند و صورت او دوخته شده بود و گوشش صدای او را که از هیجان می لرزید با ولع می شنید .

...

صدای موسیقی به گوش می رسید، پشت در پسر به خود آمد، کلید را در قفل چرخاند و در با صدای ناله ای باز شد، با بستن در صدای بیرون قطع شد، خانه ی تاریک و سرد مثل همیشه سکوت را فریاد می زد.