سلام دوستان عزیز
این قرار بود یه کامت کوتاه و مختصر باشه، به خاطر طولانی شدندنش مجبور شدم اینجا بگذارمش، امیدوارم باعث رنجش کسی نشوم.
چند روز قبل پستی را دیدم در یکی از وبلاگهای دگرباش که درباره چراغ 49 نوشته بود، نه میخواهم با این دوست عزیز مخالفت کنم و نه میخواهم به کل طرف چراغ رو بگیرم...
میگویند چند تا رفیق چراغ را در دست گرفتهاند... خوب من اول بگویم که تا همین چهارشنبه گذشته اصلا به بلاگ رامتین(سردبیر چراغ) نرفته بودم و همان موقع بود که لینکش کردم توی وبلاگ خودم، این از این... و همینطور در مورد همزاد و بقیه اما خیلی ممنون که به من گوشزد کردید باید دوستان جدیدی را هم پیدا کرد .
چرا فکر میکنید چراغ مال یک عده است که برای دل خوش کنک خودشان دارند بازی میکنند؟ خوب اگه با مطالبش موافق نیستی ... یا حتی اگه فکر میکنی حد پایینی داره خوب بسم الله؛ بیا وسط یه نقد کن و یه عیب اصولی بگیر... میگی همزاد میاد نگارش صحیح رو یاد میده، من خودم به شخصه از این اصول استفاده نمیکردم تا همزاد یادم داد... اگه ویراستاری بلدهستی خوب بیا و بگو من میخواهم به جای همزاد ویرایش یک شماره را به دست بگیرم، اینطوری ثابت میکنی که آنها اشتباه می کنند...
چراغ اصلا انحصاری نیست، همون قدر که مال ساقی و رامتین هست برای من و تو و اصغر و اکبر هم هست... من خودم پیشنهاد وبلاگ خوانی و مصاحبه کوتاه از وبلاگ نویسها رو بدون هیچ پیش فرضی دادم، تنها ارتباط من و رامتین خلاصه می شد به فرستادن داستانی از طرف من و شاید انتشار در چراغ از طرف او... رامتین سبک سنگین کرد و به ساقی ارجاع داد و بالاخره من یه کار برای نمونه دادم، هنوز هم میگویم اونا نظارت می کنند اما این منم که داستان هایم را آنطور که دوست دارم مینویسم و میفرستم... تازه یک کار هم شروع کردم چون این چراغ و ندا و رها هستند که معرف ما می شوند ... جز این هست؟
وقتی برادر من میاد وبلاگ من را میخواند و میبیند که من از همبستر شدن در رویا با یک همجنس نوشتهام چه فکری میکند؟
میگوید برادر من یک بچه کو... و هرزه است، جز این هست؟
ولی وقتی یک نشریه مثل چراغ یا ندا و حتی یه رسانه مثل رها به دستش میرسد با خودش چی فکر میکند؟ بازهم میگوید اینها همه به خاطر هوس بازی دارند اینطور کار می کنند؟ مسلما با دید دیگری این اجتماع رو نگاه میکند.
خوب بیاییم در جوامع ببینیم کجا یک نفر تنها توانست همهی کار ها را انجام دهد...؟ من اگر میبینم چراغ دارد یکنواخت و بیرنگ میشود میآیم وسط میدان ... من نه ویراستاری بلدام نه میتوانم حتی یه مقاله ساده از راه رفتن مورچهها بنویسم تنها کاری که بلدام این هست که یک قلم بگیرم دستم و چیزی بنویسم که اسمش را گذاشتهام داستان کوتاه... شاید اصلا در حد یه متن ساده هم نباشد؛ ولی تنها کاری که برای کمک به جریان دادن نشریهای -که میدانم متعلق به تک تک ماست- از من بر میآید همین کاراست ...
میدانی؟ چون دوست ندارم چراغ و ندا بروند توی سایهها مثل ماها یا رنگین کمان ... و فقط یک خاطره از نامشان بماند. اگر من و تو که می دانیم کجا دارد لنگ میزند چشم هامان را ببنیدم و بگوییم چراغ شده یک نشریه برای سرگرمی چند دوست... و بعد سرمان را پایین بندازیم و بگوییم من که دانلودش همم نمیکنم... خوب دو ماه دیگه نه چراغی داریم نه ندایی و نه رهایی ...
من هنوز با حرف آرشام این مشکل رو دارم که میگه چراغ تعطیل شد!!! بر اساس آنچه در زمان سردبیری آرشام در چراغ همیشه نوشته میشد، مگر صاحب امتیاز چراغ سازمان ایرکو نیست؟... خوب و حالا کی دبیر سازمان هست؟ ساقی قهرمان ... چراغ متعلق به کی هست؟ همه دگرباشان با مسئولیت ایرکو ... فکرکنم معادله حل شد نه؟
خوب بگذریم من نه از اوضاع و درگیریهای گذشته زیاد مطلعم و نه میخواهم که برگههای کهنه شده را دوباره تازه کنم... اضافه کنم آرشام پارسی کسی بود که در وضعیتی بحرانی تنها کمکم بود ... پس نه قصد توهین دارم و نه هیچ بی احترامی به هیچ کس و هیچ نهادی، چرا که از صمیم قلب باور دارم؛ همه دوستان در راه بهتر شدن با دل و جان گام بر میدارند.
دوستی کامنت میگذارد که باند بازی و رفیق بازی ... خوب اگر کسی که مجله دستش هست بیاید کسی را انتخاب کند که ویراستاری را از هر کس بیشتر میداند و اتفاقا دوستاش هم هست. این شد باند بازی؟ خوب اگر من به این کار وارد بودم مسلما ازچراغ تقاضای سپردن کار میکردم.
«چراغ را تنها نگذارید ایمیل من همیشه منتظر دریافت نظرها و پیشنهاد های شماست. منتظر هستیم تا هر کسی آمادگی دارد و می تواند بیاید و با ما همراه شود. این مجله برای خود شماست. از آن انتقا د کنید، به این مساله احتیاج داریم، نظر بدهید ...والخ»نشریه چراغ شماره 48
و اعلام نیاز همکار برای چند بخش جدید ... در همان شماره 48
خوب این باند بازی هست یا ریا کاری؟!!!
من هنوز نتونستم مطلبی را پیدا کنم دال بر تمجید یکدیگر... این حرفهای من نه به خاطر اینکه من برای این نشریه چند تایی داستانک فرستادم ...نه. من برای ندا هم داستانک می فرستم ... باز هم نه به این خاطراز ندا هم حمایت میکنم و البته من وبلاگ خودم رو دارم، راحت ترین راه برای در معرض دید گذاشتن داستان ها و چرت نوشته هایم .
حالا هر چند آرشام اصرار بر تعطیلی چراغ داشته باشد و ندا را ادامه چراغ بخواند. من با این موضوع مشکلی ندارم، چراغ، چراغ است و ندا، ندا ...
البته به خاطر بی انصافی من بود که آرشام را هم جایی خودشیفته خواندم، ندا شماره 2 چیزی جز نامههای دگرباشان برای آرشام نبود و چرا آرشام این نامهها را در ندا گذاشت؟ به خاطر اینکه من و تو که می توانستیم کمک کنیم، دریغ داشتیم... اما همینجا هم از آرشام عزیزم اگر ناخواسته ناراحتش کرده ام عذر می خواهم.
اگه چراغ جذابیت ندارد... خوب تو بیا و کمک کن ...و ندا هم همینطور،(بابا گلوم داره جر میخوره) یکدستی و یکنواختی و عدم جذابیت را من و تو شاید ببینیم نه کسی که دارد توی چراغ مستقیم نقش ایفا میکند... اگر یک نامه چند پاراگرافی بنویسیم و بگوییم و اگر هم می توانیم راه حل هر چند کوتا ه و ناقص ارائه کنیم ... نتیجهاش میشود این که دفعه بعد که چراغ را می خوانی لذت خواهی برد.
بله اگر سردبیر جواب نامه را نداد، انتقاد نپذیرفت و بر رویه خود اصرار داشت ... میشود گفت باند بازی شده، بی توجهی شده و ... ولی تو این کار را کردی؟
من یک آدم هستم با تمام دلبستگی های خودش، وقتی وسط هر ماه برای بابا مجله راه زندگی و خانوادهسبز و خط فاصله و ... میخرم توی دلم به این خوشم که من هم مجله های خودم را دارم، وقتی رادیو فردا و صدای آمریکا رو توی خانه گوش می دهیم، من خوشحالم رها را هم دارم.
پس بیایم درست انتقاد کنیم ... اگه میبینیم جایی این چرخ دارد لنگ می زند بلند شویم و یک میخ بکوبیم ... وقتی میبینیم دارد توی بیرنگی غرق میشه با رنگ ایدههای خودمون بهش رنگ و جلای تازه ای بدیم ... .
آخه تا کی این جوری باید به هم بپریم، یکی از آرشام بد بگه یکی بیاد ساقی رو ببره زیر سوال، یکی به عالم و آدم فحش بده و اون یکی بعد چند وقت بیاد بگه من غلط کردم من که این کاره نیستم ... ما هنوز برای اینکه ادعا کنیم جامعه قبولمون کنه زیادی ناپخته هستیم... باید خودمون رو درست کنیم بعد... هنوز خیلی راه مونده... .
زیاد از حد حرف زدم و پر رویی کردم ... امید دارم با حرف هایم کسی رنجشی به دل نگیرد ... چرا که برای دل گیری ننوشتم.
شاد باشید و سرافراز
رسول معین
17 اسفند 1387
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
نکته های خوبی بود . نمیدونم باند بازی هست یا نه .
سلام
با یه داستان کوتاه جدید به روزیم.
پایدار باشید .
میدونی رسول من هرگز چراغ رو نخوندم
دلیلش رو نمی دونم
اما بطور کلی با حرف تو موافقم
مرسی
خواندمت...
ارسال یک نظر