برای تمام عزیزانم، پناهجویان دگرباش، به ویژه در ترکیه
چه قدر اینجا تاریک است
چه قدر هوا سرد است
خاک ، اینجا؛ در غربت چه نامهربانی می کند با میهمانش
چه درد آور است، شبها را با هراسی جانسوز خفتن
آی شمایانی که داعیه برداشته اید
می دانید؟
من اینجا پروفن می خواهم
برای سردردهای خط نقطه ای ام
نمی خواهم مجبور باشم تیغی برای خود بخرم
تیغی که امید را از رگهایم خالی کند
وای که اینجا چه قدر سرد است و تاریک
و هر روز صبح اینجا خورشید چه بی تاب غروب می کند
گاه گاه شب ها که دوباره طعم چوب و چماق را زیر دندان می چشم
به همه ی امیدهای خود می خندم
آنقدر می خندم که سرفه های ممتدم خونی می شود
دوستم می گوید این سل است
اما من با تمام سلولهایم مطمئنم
که این، خون ِ حیض ِامید است که نوبتش شده
چه قدر تاریکی سخت است
گاهی حتی نمی توانی، دستی که لمست می کند را ببینی
اما باز هر روز صبح با غروب ِدوباره خورشید!!!
در دل و ذهنم هزار باره حک می کنم
ما هستیم ... بزرگ و پر امید
هنوز امیدهای رنگی ام با من است
نه از آن امیدهایی که خون می آورد
آن امیدهایی که بوی نان و بستر گرم و زندگی دارد.
پ.ن:
بسیار غمگینم و شرمگین از اینکه جمهوری اسلامی در کمیسیون مقام زن سازمان ملل پذیرفته شد.
امید دگرباشان پناهجو از نگرانی و گرفتاری ها رهایی یابند.
همین
چه قدر اینجا تاریک است
چه قدر هوا سرد است
خاک ، اینجا؛ در غربت چه نامهربانی می کند با میهمانش
چه درد آور است، شبها را با هراسی جانسوز خفتن
آی شمایانی که داعیه برداشته اید
می دانید؟
من اینجا پروفن می خواهم
برای سردردهای خط نقطه ای ام
نمی خواهم مجبور باشم تیغی برای خود بخرم
تیغی که امید را از رگهایم خالی کند
وای که اینجا چه قدر سرد است و تاریک
و هر روز صبح اینجا خورشید چه بی تاب غروب می کند
گاه گاه شب ها که دوباره طعم چوب و چماق را زیر دندان می چشم
به همه ی امیدهای خود می خندم
آنقدر می خندم که سرفه های ممتدم خونی می شود
دوستم می گوید این سل است
اما من با تمام سلولهایم مطمئنم
که این، خون ِ حیض ِامید است که نوبتش شده
چه قدر تاریکی سخت است
گاهی حتی نمی توانی، دستی که لمست می کند را ببینی
اما باز هر روز صبح با غروب ِدوباره خورشید!!!
در دل و ذهنم هزار باره حک می کنم
ما هستیم ... بزرگ و پر امید
هنوز امیدهای رنگی ام با من است
نه از آن امیدهایی که خون می آورد
آن امیدهایی که بوی نان و بستر گرم و زندگی دارد.
پ.ن:
بسیار غمگینم و شرمگین از اینکه جمهوری اسلامی در کمیسیون مقام زن سازمان ملل پذیرفته شد.
امید دگرباشان پناهجو از نگرانی و گرفتاری ها رهایی یابند.
همین
۴ نظر:
مگه این نظام بار اولشه..مگه چیزی به غیر از غمگینی برای ما گذاشته..؟!
یوسف
رسول جان غمت رو کامل بهم انتقال دادی:(
خیلی تلخ بود ولی آخرش رو دوست داشتم.. مثل صبح شدن البته با طلوع خورشید بود.
فریان جان.. قشنگ مینویسی.. هم شعر هم داستان. خوبه شروع هم مثل پایان خوش باشه. زندگی همجنسگراها و ترنسهای ایرانی تو ترکیه خیلی سخت میگذره.. سختتر از شعرت ولی آینده روشن و پرامیدی در انتظارشون ه. حداقل بهتر از کسانی که تو کشورهای اروپایی ان.
بیشتر از شعرهات بذار
موفق باشی
سلام رسول معين. وبلاگ آلفوي من ديگه به روز نمي شه. اين لينك فعلي من هست.
ارسال یک نظر