تا حالا شده مدت طولانی ؛ مثلن ماه ها ، فکر کنی دار ی درجا می زنی؟ بدون هیچ حسی جز یه جور تنفر از زیادی بودن خودت، اینکه هر ثانیه به این فکرکنی چه قدر بیهوده تموم میشه و هرز میره؛ هم خودت و هم زمان.
یک گوشه بنشینی و مثل مجسمه ببینی افراد دارند حرکت می کنند و تو فقط یه تماشاگری، و بفهمی چه قدر از همه حتی خودت دور شدی و بیشتر هم دور می شی تا جایی که شاید اگر فریاد هم بزنی هیچکسی صدات رو نشنوه، اون قدر دور شده باشی که گوش خودتم نتونه بشنوه.
هر لحظه وزنت بیشتر میشه و کم کم شببه یک حجم سست و قلمبه می شی که شاید یکی از سر دلسوزی لگدی بهت بزنه تا کمی جا به جا شی.
اونقدر برنامه از پیش ریخته داشته باشی و یه دنیا خرده کار هم باشه که باید انجام بدی و نتونی؛ و تو نشسته گوشه ای و ذهنت طعم مرگ بده و دهنت بوش رو ؟
یک گوشه بنشینی و مثل مجسمه ببینی افراد دارند حرکت می کنند و تو فقط یه تماشاگری، و بفهمی چه قدر از همه حتی خودت دور شدی و بیشتر هم دور می شی تا جایی که شاید اگر فریاد هم بزنی هیچکسی صدات رو نشنوه، اون قدر دور شده باشی که گوش خودتم نتونه بشنوه.
هر لحظه وزنت بیشتر میشه و کم کم شببه یک حجم سست و قلمبه می شی که شاید یکی از سر دلسوزی لگدی بهت بزنه تا کمی جا به جا شی.
اونقدر برنامه از پیش ریخته داشته باشی و یه دنیا خرده کار هم باشه که باید انجام بدی و نتونی؛ و تو نشسته گوشه ای و ذهنت طعم مرگ بده و دهنت بوش رو ؟
۶ نظر:
آره این حس خیلی بهم دست داده..اینکه گاهی میبینی کسایی که لیاقت ندارن پست و مقام هایی گرفتن که حق تو بوده..هدف و آرزوهایی داشتی که فقط بخاطر احساست و گذشتت از دستشون دادی..همه اینا اون حالت تهوعه رو بهم دادن چون تو مملکتی زندگی میکنم که به تنها چیزی که اهمیت نمیده استعدادهاته!..
یوسف
از اين وضعيت نگران نباش چون اگر غير ازين باشد جاي نگراني دارد.يكي از دوستام ميگفت همه ي آدم ها اسكل ميشن حالا بستگي به نوعش و زمان و محلش دارهو اينكه ...
این مرگ تهش خیلی زیاده رویه. اگه آدم منتظر یه چیزی یا یه کسی باشه... خوب معلومه اینجوری میشه. اگه "از این شنبه...، از این یکی شنبه..."، بگه و ماها از "از این شنبه..."هاش گذشته باشه، پس همونی میشه که شده. باید شروع کرد و انگیزه یعنی همون شروع.
راستی من مطلب رو گرفتم یا کامنت بی ربط گذاشتم؟
سلام آقا رسول
به نظر من تا این لحظات در زندگی انسان نباشه طعم پیروزی و به باور نشتن ایده ها شیرین نیستند. همیشه در طول زندگی روزها، ماهها و حتی سالهایی پیش می آیند که ساکنی و متهم به ماندن و نرفتن ولی بالاخره این روزها هم می روند. زندگی جاده ای دوردست است که هیچگاه پایان آن و حتی لحظه ای دیگر از آن مشخص نیست. همه چیز در ابهام است. آرزو می کنم بعد از این سکون پرشی تا ابرها داشته باشی.لحظه هایی که خدا به پاس صبر به توارزانی می دارد. دنیا زیباست و خدا ما را دوست دارد. مردم دنیا هستند که آن را آلوده و ناپاک می کنند.
یاسمین (دوست ناشناس تو)
شایان جان با اینکه کمی گنگ نوشتم مطلب رو گرفتی ... و دوستان هم ...
مرسی که با حرفهاتون دلگرمی میدین و باعث میشید اونچه باید بیشتر برام روشن بشه.
این جور وقتها باید خوابید
ارسال یک نظر