۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

کویری

آفتاب داغ کویر پوست سفیدمو برشته می کنه ... عرق از پیشانی و شقیقه هام مثل پیچش مار جاری شده، نمی دونم چه قدر پیاده رفتم، درد پام می گه بیش از اون چیزی که تحمل داشته ...
اطرافم پر شده از چشمه های آب و درختهای سرسبز و گاه صدای خوانش پرنده ای که از دور باد می آورد و به گوش خسته ام می سپارد.
لبهام مثل روزهای سرد ترک خورده اما این بار از شدت داغی بوسه های آفتاب ... تک پوشم را در می آورم آفتاب با ولع سوزن دوزی را بر پوست عریانم بیشتر می کند... اینجا کسی نیست پستی و بلندی های تنم را بنگرد، درختان و چشمه های دو سوی راه خود نمایی بیشتری آغاز کرده اند... هرم نفس باد آخرین ضربه ها را می زند ...
آه چه کویر دوست داشتنی ، این بار نباید درختان و چشمه های سرد آب را در ذهن جایی دهم، چه همه سرابی بیش نیستند و ترفندی بی شرمانه از اهریمن تاریکی که قربانی گیرد... با پاهای بی رمق و پیکری فرسوده در هم آغوشی آفتاب سوزان هنوز گام بر می دارم... گام بر می دارم ... باید گام بردارم.

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

يادت باشد كه دعوتم كني به كوير. يك جاي خالي فقط با حضور ما

Miss Ferii گفت...

باید بروی... توانستن را صرف کنی.. می شود می شود می شود...... می دانم.

ناشناس گفت...

و این آفتاب است که تو را تشنه آب می کند تا تو بدانی آب را بر آتش وجود ریختن چقدر آرامت می کند.
باید بروی تا ترانه گنجشکان، سایه درخت و روشنی آب!

نيما گفت...

سلام من اولين بار كه به وب شما سر مي زنم يعني تا الان نمي شناختمت اما الان مطالبت رو خوندم و به شدت لذت بردم ارتباط خوبي با نوشته هات بر قرار كردم . مي تونيم با هم بيشتر آشنا شيم؟ . به وب منم سر بزن.نيما.

نيما گفت...

اينجا ممكن نيست واسه شما نظر خصوصي گذاشت . ؟مطلبي رو مي خواستم با شما در ميان بذارم.

zodiak گفت...

قدم بردار

rasool moien گفت...

درود
نیما جان
می تونید به میل من پیغام بدهید... متاسفانه اینجا نظر خصوصی ندارد.
این آدرس میل من:
rasoolmoien@gmail.com

مهرشاد گفت...

با وجود سختي بايد به راه ادامه داد...
راه تو را مي خواند...

(اين تكه آخرش چه تبليغاتي شد!)


در ضمن:
ممنون از كامنت پر از مهربونيت...

نيما گفت...

بازم سلام . من نتونستم بهت ايميل بزنم . انگار ادرسش مشكل داره ..... اگه تونستي منو ادد كن ariyabod2500@yahoo.com

gharibe89 گفت...

خب خب خب ، اینجور که من دارم می بینم اینجا جای همه جمعه .. فط من کم بودم بینتون :-))
آره ، باید رفت .. حالا چه کویر باشه .. چه آفتاب سوزان .. چه بر بیابون .. و چه جنگل سر سبز ..
راه رفتنی رو باید رفت ..

نقطه چین ها . . . گفت...

..سراب تو زندگی همه ما آدما هست..مهم اینه که باورش نکنیم و به راه خودمون ادامه بدیم تا به اون چیزی که میخواییم برسیم..دل به کویر نبند..ممنون از لطفت.... :-)

یوسف

ناشناس گفت...

سلام آقا رسول
بسيار زيبا نوشته ايد، حرف ذل همه است
ذوست شما
ياسمين