دوباره همون تلخی بی پایان ؛ اینبار سخت تر ، نعمت صفوی ؛ پسری در آستانه اعدام به جرم آفرینش، نعمت هم سن من است!!!
من در خانه نشسته ام و نعمت روزهای تلخ را سر میکشد ... منتظر رای دیوان عالی ... بی دادگاه دیوان و ددان ... از خودم خجالت می کشم، از خودم بدم می آید ... از خودم متنفر می شوم ... از اینکه اینقدر ترسو و کوچکم که هیچ کاری از دستم بر نمی آید ... یعنی باید نشست و دست روی دست گذاشت تا آمار وحشی گری های این حکومت لعنتی بالاتر رود؟ به جرم بی گناهی ؟ !!!
چه قدر ضعیفیم ... چه قدر ضعیفم ...
لینک های خبر :
...
عشق و غصب و غضب
روزهای خاکستری در بندهای سیاه
فحش و کتک و بی گناهی
قتل و دزدی و تجاوز
حکومت دینی!
خدای را به بازی گرفتن لذتی دارد
خدای مترسکی اینان را شکستن باید زیبا باشد
تیغ و طناب و قرص
خون و هوا و سرگیجه
تو با چشم های شیشه ای روزها را می نگری
سال روز ، زاد روز
من هم ، هم سال توام
چه انتظار تلخی
شاید در حسرت تیغ بر رگ های منجمد
شب ها با پیشانی خیس از مرواریدهای سرد بر می خیزی
هر روز که بغض در گلویم می شکند
همان طناب است که در آغوشت می کشد
و آن ملا، و آن یکی تر
آن بالا
چه مظلوم نما تاج سیاه مرگ تو و مرا بر سر گذاشته است
حکومت ، سیاست ، دین
در پاتیل دستهای خون آلودشان
شوکرانی است به سیاهی و تباهی اهریمن
قلم به دست که پیکر کاغذهای سفید را نوازش میکنم
دانه های باران چشم هایم
بستر هم آغوشی تو را غسل می دهد
نعمت ...
دست هایم چه کوچک است برای رهایی تو
نهم آبان ماه 1388
رسول معین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر