۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

به بهانه دعوت

به بهانه دعوت رضا پسر عزیز ، البته قرار بود به آدرسی که داده بود
فرستاده شود ...
راستی نتونستم روبان صورتی پیدا کنم، همون روز 27 رفتم دنبالش که
متاسفانه کل این کوچول شهر ما کرمان به خاطر سالمرگ دختر پیامبر اسلام
تعطیل بود، دیگه از همون مثلث صورتی که داشتم استفاده کردم ...
حس خوب و شیرینی داشت...

۷ نظر:

نقطه چین ها . . . گفت...

ایده جالبی بود..و از همه مهمتر مشقت و تلاش تو برای گرامی داشتن این روز جای تحسین داره.. :-)

یوسف

نقطه چین ها . . . گفت...

از کرمان یه عالمه خاطره خوب دارم..کرمان..اسکلت زندگی منو ساخت..
کیا

ناشناس گفت...

ببينم، تو شهر شما مثلث صورتي هم مي فروشن؟ آلفو

rasool moien گفت...

نه آلفو جان کاش مثلث صورتی می فروختن ... به هزار بد بختی یه دستبند کج و کوله صورتی با یه عالم سوراخ از صنایع دستی پیدا کردم و تبدیلش کردم به این ... :)
کرمان ... آره شهر بدی نیست، خوشحالم ازش خاطره خوب داری کیا جان

zodiak گفت...

رسول جان ما همه از یه خاکیم و این مهمه

مریمی گفت...

فک کنم این نمادا وقتی اثر داشته باشه که ملت بدونن واسه چیه. من خودم تا 5 دقیقه پیش اگه این دستبندو روی دست هزار نفر هم میدیدم حتی حدس هم نمی زدم واسه گرامی‌داشت چیزی باشه! بیشتر فک می‌کردم واسه تزیین و قرتی بازیه

ناشناس گفت...

اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ پسر چه باحاله دست بندت. چرا اینجور چیزا گیر من نمیاد؟!
من رفتم یک سانتی مخمل خریدم دیگه همیشه میندازم.
الان هم تو فکر ساختن یه همچین چیزی تو دستتم >:

به مریمی:
مهم اینه که من توی قزوین، رضا تو خونش و معین توی کرمان و باقی بچه ها تو شهر خودشون این دست بمد رو انداختند و سال دیگه فراگیر تر مشه!