به بهانه دعوت رضا پسر عزیز ، البته قرار بود به آدرسی که داده بود
فرستاده شود ...
راستی نتونستم روبان صورتی پیدا کنم، همون روز 27 رفتم دنبالش که
متاسفانه کل این کوچول شهر ما کرمان به خاطر سالمرگ دختر پیامبر اسلام
تعطیل بود، دیگه از همون مثلث صورتی که داشتم استفاده کردم ...
حس خوب و شیرینی داشت...
۷ نظر:
ایده جالبی بود..و از همه مهمتر مشقت و تلاش تو برای گرامی داشتن این روز جای تحسین داره.. :-)
یوسف
از کرمان یه عالمه خاطره خوب دارم..کرمان..اسکلت زندگی منو ساخت..
کیا
ببينم، تو شهر شما مثلث صورتي هم مي فروشن؟ آلفو
نه آلفو جان کاش مثلث صورتی می فروختن ... به هزار بد بختی یه دستبند کج و کوله صورتی با یه عالم سوراخ از صنایع دستی پیدا کردم و تبدیلش کردم به این ... :)
کرمان ... آره شهر بدی نیست، خوشحالم ازش خاطره خوب داری کیا جان
رسول جان ما همه از یه خاکیم و این مهمه
فک کنم این نمادا وقتی اثر داشته باشه که ملت بدونن واسه چیه. من خودم تا 5 دقیقه پیش اگه این دستبندو روی دست هزار نفر هم میدیدم حتی حدس هم نمی زدم واسه گرامیداشت چیزی باشه! بیشتر فک میکردم واسه تزیین و قرتی بازیه
اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ پسر چه باحاله دست بندت. چرا اینجور چیزا گیر من نمیاد؟!
من رفتم یک سانتی مخمل خریدم دیگه همیشه میندازم.
الان هم تو فکر ساختن یه همچین چیزی تو دستتم >:
به مریمی:
مهم اینه که من توی قزوین، رضا تو خونش و معین توی کرمان و باقی بچه ها تو شهر خودشون این دست بمد رو انداختند و سال دیگه فراگیر تر مشه!
ارسال یک نظر