۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

روزگار غریبی است


دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم


دلت را می بویند روزگار غریبی است نازنین


و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند


عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


در این بن بست کج و پیچ سرما، آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند


به اندیشیدن خطر مکن


روزگار غریبی است نازنین


آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است


نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر با کنده و ساتوری خون آلود


روزگار غربی است نازنین


و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند و ترانه را بر دهان


شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد


کباب قناری بر آتش سوسن و یاس


روزگار غریبی است نازنین


ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است


خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد .

----------------------------------------------------------
پ.ن:

شعر بالا دکلمه ای است از شاملو

۲ نظر:

بهراد گفت...

شعر خیلی زیبایی است.
هر چند بار که قبلا خوانده باشی باز هم تازگی دارد.
ممنون

hamlet گفت...

رسول.. کجایی؟