۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

پراکنده


- تا تصمیم می گیرم کمی به خودم تکانی بدهم با مشکل بر می خورم... درگیری با آزمون که جای خود را دارد ، درگیری فکری و مسایل اعتقادی و ... هزار چیز و نا چیز هم که آمده سراغم ... حتی فرصت نکردم به وبلاگم سر بزنم چه برسد به به روز کردن و نت آمدن ... شانزده آذر چه با حال بود ، دانشکده شده بود بشکه باروت در سکوت و تاریکی ... سردر دانشکده فقط یک در کوچک باز بود که جز با فیلتر چشم های نگهبان و کارت ، ورود ممکن نبود ...  دانشگاه درگیری شده بود. بگذریم ...
مانده ام این آقایان مثلا محترم از یک طرف می گویند معترضان که اهمیتی ندارند و از طرفی هم تهدید ها شروع شده و کک افتاده به شلوارشان ...


- یادش به خیر مادربزرگ همیشه اسم شعر می شد همان شعر معروف " کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم " را می خواند و می گفت ایران دل عالم است و ما اهل دلیم و بعد می گفت خدایش بیامرزاد ... این شاه نعمت الله ولی عجب مرد بزرگی بوده، می گفت در دیوانش پیش بینی کرده که بعد از پادشاهان حکومت به دست ملاها و دینی ها می افتد، اما از سی سال گذشته و به چهل نرسیده تاج حکومت از سرشان می افتد ... بعدها همه جا این پیش بینی ها را می شنیدم. اعتقاد ندارم زیاد اما از چند سال بعد از انقلاب دیگر دیوان شعر کامل و یا پیشگویی های شاه نعمت را نمی توان پیدا کرد همه تحریف و ناقص اند ... باز هم بگذریم.

- عکس را دیدم اونقدر تلخ لبخند زدم که اشکم درآمد... چه قدر این جماعت ضعیف فکر میکند، چه قدر عقب مانده که روسری زنان ایران را که خود به جبرش تبدیل کردند بر سر او می گذارند تا تحقیرش کنند؟ تا بخندند؟ نمی دانند مردان امروز مردان دیروز نیستند... روسری به جبر بر زن و مرد تحقیر است ، مردانگی دیگر به ریش و دستار و تسبیح نیست ... اگر مجید توکلی روسری بر سر کرد من هم می کنم، زنان این سرزمین سی سال است به اجبار بر سر می کنند ... حجاب  توکلی حجاب اجباری زنان این سرزمین است ...

- اصلا چه می خواستم بگویم که به اینجا رسید؟ بی خیال ...


سبز پاینده و پیروز باد.


۲ نظر:

zodiak گفت...

رسول عزیزم خیلی ممنونم از اینکه به من سر زدی و با کمال میل از لینک شدن استقبال میکنم
در مورد متن جدیدت هم باید اذعان کنم جز تاسف چیزی نیست برای گفتن
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که اروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شبهاشو بی ستاره
دل ما رفته مهمانی به یک دریای طوفانی

فرهان گفت...

اگر اون دیوان در دست رست هست
هر بهایی لازم باشه می پردازم تا چند روز ازت قرضش بگیرم
مدت خیلی زیادیه که دنبالشم