۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

تیرگان ... روز ملی

با دهان سنگ های کوه ، آرش می دهد پاسخ؛
می دهد امید، می نماید راه...
سیزدهم تیر ( برابر با ده تیر در تقویم امروزی) برابر است با جشن تیرگان، به باور ایرانیان در این روز واقعه پرتاب تیر توسط جوانمرد ایرانی آرشصورت گرفت که ایران و ایرانی را از بند خفت و بندگی رهانید و مرزهایمان را استواری بخشید.
باشد که آرش دورن ما بیدار شود .
تیرگان فرخنده باد

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

کویری

آفتاب داغ کویر پوست سفیدمو برشته می کنه ... عرق از پیشانی و شقیقه هام مثل پیچش مار جاری شده، نمی دونم چه قدر پیاده رفتم، درد پام می گه بیش از اون چیزی که تحمل داشته ...
اطرافم پر شده از چشمه های آب و درختهای سرسبز و گاه صدای خوانش پرنده ای که از دور باد می آورد و به گوش خسته ام می سپارد.
لبهام مثل روزهای سرد ترک خورده اما این بار از شدت داغی بوسه های آفتاب ... تک پوشم را در می آورم آفتاب با ولع سوزن دوزی را بر پوست عریانم بیشتر می کند... اینجا کسی نیست پستی و بلندی های تنم را بنگرد، درختان و چشمه های دو سوی راه خود نمایی بیشتری آغاز کرده اند... هرم نفس باد آخرین ضربه ها را می زند ...
آه چه کویر دوست داشتنی ، این بار نباید درختان و چشمه های سرد آب را در ذهن جایی دهم، چه همه سرابی بیش نیستند و ترفندی بی شرمانه از اهریمن تاریکی که قربانی گیرد... با پاهای بی رمق و پیکری فرسوده در هم آغوشی آفتاب سوزان هنوز گام بر می دارم... گام بر می دارم ... باید گام بردارم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

ماندگاری دیگر از بانو سیمین بهبهانی


هرگزنخواب کورش
xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx



دارا جهان ندارد، 
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در 

هفت آسمان ندارد!

کارون ز چشمه خشکید، 

البرز لب فرو بست 

حتا دل دماوند، 

آتش فشان ندارد 



دیو سیاه دربند، 

آسان رهید و بگریخت 
رستم در این هیاهو، 

گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، 

زاینده رود خشکید 
زیرا دل سپاهان، 

نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا، 

نامی دگر نهادند 
گویی که آرش ما، 

تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، 

بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،

میهن جوان ندارد 



دارا ! کجای کاری، 

دزدان سرزمینت 
بر بیستون نویسند، 

دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، 

فریادمان بلند است 

اما چه سود، 

اینجا نوشیروان ندارد 

سرخ و سپید و سبز است 

این بیرق کیانی 

اما صد آه و افسوس، 

شیر ژیان ندارد 



کو آن حکیم توسی، 

شهنامه ای سراید 

شاید که شاعر ما 

دیگر بیان ندارد 



هرگز نخواب کوروش، 

ای مهرآریایی 

بی نام تو،وطن نیز
نام و نشان ندارد

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

تهوع ذهن مسموم

تا حالا شده مدت طولانی ؛ مثلن ماه ها ، فکر کنی دار ی درجا می زنی؟ بدون هیچ حسی جز یه جور تنفر از زیادی بودن خودت، اینکه هر ثانیه به این فکرکنی چه قدر بیهوده تموم میشه و هرز میره؛ هم خودت و هم زمان.
یک گوشه بنشینی و مثل مجسمه ببینی افراد دارند حرکت می کنند و تو فقط یه تماشاگری، و بفهمی چه قدر از همه حتی خودت دور شدی و بیشتر هم دور می شی تا جایی که شاید اگر فریاد هم بزنی هیچکسی صدات رو نشنوه، اون قدر دور شده باشی که گوش خودتم نتونه بشنوه.
هر لحظه وزنت بیشتر میشه و کم کم شببه یک حجم سست و قلمبه می شی که شاید یکی از سر دلسوزی لگدی بهت بزنه تا کمی جا به جا شی.
اونقدر برنامه از پیش ریخته داشته باشی و یه دنیا خرده کار هم باشه که باید انجام بدی و نتونی؛ و تو نشسته گوشه ای و ذهنت طعم مرگ بده و دهنت بوش رو ؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

سنگ سار ... سار سنگ ...


بعد از مدتها که فیلم سنگسار ثریا توی آرشیو فیلم هام خاک می خورد، دیشب دیدمش، از پیش موضوع داستان را می دانستم و به همین دلیل بود که کمتر می خواستم ببینمش، یک فیلم که به خوبی توانسته زاویه های تاریک و وحشی بعضی ها را نشان دهد، وقتی که انسانیت به پست ترین نقطه ها سقوط می کند و انسان نما ها همچنان خود را برتر از انسانیت می دانند. این فقط یکی ازچهره های سیاه و تباهی آدمی است.
راستی اگر سنگ ها زبان داشتند چه می گفتند؟