۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

به مناسبت سالگرد حجاب اجباری- چگونه حجاب اجباری شد؟


روزنامه‌ی اطلاعات به نقل از آیت‌الله طالقانی نوشت که حجاب امری اجباری نیست.
مجلس شورای اسلامی ایران در سال ۱۳۶۳ قانون مجازات اسلامی را به تصویب رساند به موجب این قانون هرکس در معابر عمومی حجاب را رعایت نکند، به ۷۲ ضربه شلاق محکوم خواهدشد.
در حالی قانون مجازات اسلامی به تصویب رسید که از سال ۱۳۵۹، یعنی چهار سال پیش از تصویب قانون حجاب اجباری در مجلس، به دستور آیت‌الله خمینی از ورود زنان بدون حجاب به ادارات دولتی جلوگیری می‌شد.
نخستین تظاهرات علیه حجاب در روزهای انقلاب؛
به گواه اسناد و مدارک و مقالات منتشرشده در روزنامه‌های سال ۱۳۵۷ اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده ‌شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، در حالی که گروه‌های مختلف سیاسی در تدارک برگزاری اولین مراسم روز جهانی زن در ایران بودند، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند.»
در صفحه اول این روزنامه به نقل از آیت‌الله خمینی نوشه‌شده‌ بود: «در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانه‌های اسلامی نباید زن‌های لخت بیایند. زن‌ها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» (کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵ صفحه ۱)
البته شب پیش از آن نیز شبکه‌ی تلویزیونی که ریاست آن را صادق قطب‌زاده بر عهده داشت اعلام کرده ‌بود که روز هشت مارس یک سنت غربی است و به زودی روز زن اسلامی اعلام می‌شود.
این گونه بود که تظاهرات روز جهانی زن به یک تظاهرات ضدحجاب اجباری بدل شد. گروه‌های مختلف زنان از دانش‌آموز و دانشجو گرفته تا کارمند و فعال سیاسی و اجتماعی در این تظاهرات شرکت کردند. روزنامه کیهان در بخشی از گزارش مفصل خود درباره تظاهرات زنان می‌نویسد: «۱۵هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رأی‌گیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمایی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار می دادند: "ما با استبداد مخالفیم"، "چادر اجباری نمی خواهیم". پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶، صفحه‌ی دوم)



تظاهرات روز هشتم مارس (روز جهانی زن) در سال ۱۳۵۷
یکی از زنان شرکت‌کننده در تظاهرات تهران، خاطره آن روز را این گونه بیان می‌کند:
«همان اوایل تظاهراتی ضد حجاب در دانشگاه تهران شد که راه افتادیم توی خیابان انقلاب ، آنوقت‌ها اسمش هنوز خیابان شاهرضا بود. قرار شد از آنجا یک راهپیمایی بشود بطرف ساختمان نخست وزیری در خیابان کاخ که حالا شده فلسطین؛ جلو نخست‌وزیری به ما از یک جاهایی، از ساختمان‌هایی که من نمی‌دانم کجا بود، سنگ پرتاب کردند که این سنگ‌پرانی باعث شد ما مسیرمان را به طرف دادگستری تغییر بدهیم. آنجا با یکی دو نفر از خانم‌ها مصاحبه‌هایی به عمل آمد که آنها گفتند ما حجاب را قبول نداریم و یکی از آن خانم‌ها را، که کارمند تلویزیون بود، که او را هم از کار بیکار کردند.»



تجمع در برابر کاخ دادگستری
در تجمع زنان مقابل کاخ دادگستری، "هما ناطق" تاریخ‌شناس معاصر به سخنرانی پرداخت و گفت ما مخالف حجاب نیستیم بلکه مخالف تحمیل آن هستیم.
در همین روز کیهان با حجت‌الاسلام اشراقی، داماد آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای انجام داده‌ بود. وی در این مصاحبه گفته‌بود: «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه مؤسسات و دانشگاه‌ها به این موضوع توجه شود. اما باید در نظر داشت که حجاب به معنای چادر نیست. همین قدر که موها و اندام خانم‌ها پوشانده شود و لباس آبرومند باشد، حالا به هر شکلی مهم نیست. چادر چیز متعارفی است و بسیار خوب است. اما به خاطر طرز کار و نوع کار خانم‌ها شاید گاهی پوشاندن بدن و مو به طریق دیگر هم حجاب باشد، حرفی نیست. باید طبق نظر مبارک امام حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم‌ها با اشتیاق اجرا شود ... در مورد اقلیت‌های مذهبی همیشه نظر مبارک امام این بوده که آنها از هر حیث مورد احترام و حمایت باشند. اما اگر خانم‌های اقلیت‌های مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند چه بهتر». (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۶صفحه ۲)
گروه‌های مختلف زنان در روزهای بعد در مناطق مختلف تهران به صورت خودجوش دست به تظاهرات زدند. حدود ۱۵ هزار زن نیز به گزارش روزنامه کیهان، مقابل دفتر مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت دست به اجتماع زدند.



اعتراض‌ها در دیگر شهرهای کشور
غیر از تهران در چندین شهر دیگر از جمله سنندج، اصفهان، ارومیه، کرمانشاه ، بندرعباس وکرمان نیز گزارشاتی از تظاهرات زنان در اعتراض به حجاب اجباری منتشر می‌شد.
در مقابل زنان معترض عده‌ای نیز بودند که به مخالفت با زنان و حمایت از حجاب اجباری به زنان حمله کردند. به گزارش روزنامه کیهان برخی از این افراد گلوله‌های برفی را که داخل آن سنگ گذاشته ‌بودند به طرف زنان تظاهرکننده پرتاب می‌کردند.
در برخی از ادارات و شرکت‌ها نیز زنان در اعتراض به اجباری شدن حجاب دست از کار کشیدند. زنان کارمند بیمارستان‌های به‌آور و هزارتختخوابی، مخابرات ۱۱۸ و ۱۲۴ و نیز کارکنان زن قسمت فروش هواپیمایی ملی ایران از جمله این زنان بودند.
در روز بیستم اسفندماه روزنامه کیهان گزارش مفصلی از راهپیمایی پنج هزار نفر از معلمان، دانش‌آموزان دختر، کارمندان وزارت خارجه و برخی هنرپیشگان تئاتر در مخالفت با حجاب اجباری منتشر کرد.
سیمین دانشور:« اول کشور را بسازیم بعد به سراغ مسائل فقهی برویم»!
روزنامه کیهان در تاریخ ۱۹ اسفند ۵۷ در کنار چاپ گزارش‌های مفصل از راهپیمایی‌های زنان، یادداشتی از سیمین دانشور، نویسنده و همسر جلال آل‌احمد منتشر کرد. خانم دانشور در این مقاله حجاب را مسئله‌ای فرعی دانسته و از هر دو گروه طرفداران و مخالفان حجاب خواسته ‌‌بود که بهانه به دست ضدانقلاب ندهند و به مسائل مهم‌تر بپردازند.
سیمین دانشور نوشت: «ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم، اقتصادش را سر و سامان دهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند، می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم، می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم». (کیهان ۱۹ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۷ صفحه ۶)
در تمام این چند روز گروه‌های سیاسی از اظهار نظر مستقیم در مورد موضوع حجاب پرهیز می‌کردند و یا آن را موضوعی فرعی قلمداد می‌کردند. از جمله اسلام کاظمیه نویسنده منسوب به طیف چپ که در مقاله‌ای در روزنامه کیهان مورخ ۲۱ اسفند، ضمن انتقاد از عمده کردن مسئله زن و حجاب، آن را امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه آن روز ایران خواند.
هما ناطق نیز در مقاله‌اش دراین باره چنین می‌نویسد: «رفتند گزارش دادند که ما لخت به وزارتخانه‌ها رفته‌ایم. من از شما می‌پرسم در این زمستان سرد چطور یک زن لخت می‌تواند به وزارتخانه‌ها برود. عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مساله‌ای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم حتی اگر روسری به سر کنیم بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمی‌شود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمی‌شود». (کیهان۲۱ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۹ صفحه۴)
آیت‌الله طالقانی: با بی‌حجابی جوانان را تحریک نکنید!
با گسترش اعتراضات زنان روحانیون وارد عمل شدند و هرگونه اجبار و خشونت را در امر حجاب غیرمجاز دانستند که از جمله آنها می‌توان از آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله محلاتی نام برد. دادستان تهران نیز در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که هرکس مزاحم بانوان شود به شدت مجازات خواهدشد.
روزنامه کیهان در تاریخ ۲۰ اسفند مصاحبه مفصلی با آیت‌الله طالقانی در مورد مسئله حجاب انجام داد. در بخشی از این مصاحبه آمده‌است:
«هو و جنجال راه نیاندازند و همانطور که بارها گفتیم همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند. و از آنها خواهش می‌کنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیاندازد به جایی بر نمی‌خورد. اگر آنهایی هم که می‌خواهند مویشان خراب نشود اگر روی مویشان روسری بیاندازند بهتر است و بیشتر محفوظ می‌ماند ... یک جوانی که وسیله زن گرفتن ندارد، وسیله کار ندارد، زندگی‌اش سرو سامان ندارد، وقتی این زن را با این صورت می‌بیند که گاهی یک پیرزن پنجاه شصت ساله خودش را مثل یک دختر ۱۴ ساله نمایش می‌دهد، توی خیابان یا سر کوچه، این بیچاره اذیتش می‌کند، ناراحتش می‌کند و این یک جور آزار جوان‌ها است و امیدواریم که بعد از این جوان‌های ما هم سر و سامان پیدا کنند... اجباری حتی برای زن‌های مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت‌الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت می‌کند راهنمائیش می‌کند که شما اینجور باشید به این سبک باشید». (کیهان۲۰ اسفند۵۷ شماره ۱۰۶۵۸صفحه ۳)
البته این بخش از سخنان آیت‌الله طالقانی که مربوط به آزار و اذیت جوانان توسط زنان بی‌حجاب است، بعدها یکی از دست‌مایه‌های اصلی طرفداران حجاب اجباری شد.

سی سال پس از انقلاب، مسئله‌ی جنبش زنان ایران فراتر از مسئله‌ی حجاب می‌رود و تبعیض‌های حقوقی و اجتماعی آنها را به مقاومت برانگیخته است.


شهلا لاهیجی نویسنده و ناشر در این مورد می‌گوید: «به نظر من مهم‌ترین نکته که اینجا همیشه فراموش می‌شود، این است که یک سیستم یا ایدئولوژی معتقد یا لااقل مدعی اخلاق، چطور نتوانسته است مردهایش را جوری تربیت کند که به محض این که مثلا یک تکه از موی زنی را ببینند، کنترل‌شان را از دست می‌دهند. واقعا مردان ما این جوری نیستند و من همیشه فکر می‌کنم این جوری حجاب را تعریف کردن برمی‌گردد به این که چقدر در تربیت جامعه کوتاهی شده است.»
بعد از موضع‌گیری‌های روحانیون نسبت به حجاب، گروهی از زنان با عنوان زنان حقوقدان در ۲۱ اسفندماه بیانیه‌ای صادر کرده و در آن اعلام کردند که مسئله حجاب را منتفی می‌دانند و به همین دلیل اعتراضات به این موضوع را پایان می‌دهند.
ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب به ادارات در سال ۱۳۵۹
اما موضوع حجاب اینگونه خاتمه نیافت. آیت‌الله خمینی که در سال ۵۷ بعد از تنها اظهارنظر رسمی‌اش در مورد حجاب دیگر هیچ موضعی اتخاذ نکرده‌بود، در تیرماه ۱۳۵۹ طی یک سخنرانی، شدیدا از دولت انتقاد کرد که چرا هنوز نشانه‌های شاهنشاهی را در ادارات دولتی از بین نبرده ‌است. وی به دولت بنی‌صدر ۱۰ روز فرصت داد تا ادارات را اسلامی کند.
بعد از این سخنان از صبح شنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۵۹ ورود زنان بی‌حجاب به ادارات دولتی ممنوع شد. البته هنوز لباس فرم یا آنچه که بعدها به نام مانتو مشهور شد، رسمیت نداشت بلکه زنان موظف بودند لباس آستین‌بلند و پوشیده بپوشند و روسری نیز سر کنند.
شهلا لاهیجی از خاطرات آن روزها می‌گوید: «مثلا یادم هست اولین محل‌هایی که رفتن با حجاب به آنجا اجباری شد که خنده‌دار هم هست، شیرینی‌فروشی‌ها بود. بعد اداره‌‌ی پست بود. یعنی از ادارات اولی پست بود. یعنی جاهایی که مردم مجبور بودند بیشتر به آنها مراجعه کنند و سپس سایر ادارات بود.»
اما این بار بر خلاف سال ۵۷ اعتراض گسترده و شدیدی علیه این سخنان صورت نگرفت. شاید یکی از عمده دلایل این سکوت را بتوان مربوط به فضای سیاسی آن زمان دانست. ناآرامی‌‌های کردستان و ترکمن‌صحرا و نیز شروع درگیری بین نیروهای چپ و حزب‌اللهی‌ها در تهران و چند شهر دیگر، مجال پرداختن به موضوع حجاب را از مردم گرفته ‌بود. ضمن آنکه بسیاری از نیروهای روشنفکر در آن زمان یا کشته شده و یا در زندان بودند، برخی نیز ایران را ترک کرده‌بودند.
خانمی که خود به دلیل اجباری شدن حجاب در ادارات از کار بیکار شده، علت پذیرش این مسئله از سوی زنان را این گونه عنوان می‌کند: «یک فاکتور خیلی مهم باورمان بود که همان کسانی که شما الان اشاره می‌کنید به تحصیلات و شعور اجتماعی و کارکردن‌شان و روشن‌بینی‌شان، اینها کسانی بودند که به آنچه دنبالش رفته بودند و برایش به خیابان آمده بودند وحنجره‌شان را خسته کرده بودند، شعار داده بودند، باورشان بود. برای بازی که به خیابان نیامده بودند، برای شور انقلابی هم کسی به خیابان نیامده بود. واقعا شرایط، شرایطی بود که نارضایی‌ها حاکم بر قلب و ذهن آدم‌ها بود و شعاری که می‌دادند با باورشان توأم بود و فکر می‌کردند که بخاطر عملی‌شدن اساس آن چیزی که وادارشان کرده نهضتی را بپا کنند و تغییراتی را باعث بشوند، بخاطر آن باور، روسری‌ سرکردن بهای چندان گزافی نیست.»
ممنوعیت ورود زنان بی‌حجاب به اماکن عمومی
روند اجباری شدن حجاب تا سال ۱۳۶۰ ادامه داشت. در ماه رمضان آن سال محمد تقی سجادی نماینده دادستان انقلاب در دادگاه مبارزه با منکرات، مقررات مربوط به ماه رمضان را اعلام کرد.
طبق این قانون، اماکن عمومی موظف شدند تابلویی در معرض دید مشتریان خود قرار دهند با این جمله: «به دستور دادگاه مبارزه با منکرات از پذیرفتن میهمانان و مشتریانی که رعایت ظواهر اسلامی را نمی‌کنند معذوریم». این اطلاعیه در حالی صادر شد که اعظم طالقانی نماینده مجلس شورای اسلامی دوماه پیش از این تاریخ، تصویب هرگونه لایحه‌ای مربوط به اجباری شدن حجاب در مجلس را تکذیب کرده ‌بود.
به واقع نیز هیچ قانونی در این زمینه تا سال ۱۳۶۳ در مجلس به تصویب نرسید. در آن سال با تصویب قانون مجازات اسلامی در مجلس، حکم ۷۴ ضربه شلاق برای عدم رعایت حجاب تعیین شد... این حکم ۱۴ سال است که پا برجاست.
به نقل از "میترا شجاعی"

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

سپندارمزگان مبارک







روز زن در ایران باستان:




از گذشتگان دور روز زن را در اسفندگان پنجم اسفند برگزار می‌‌کردند. این روز سپندارمزد نامیده می‌شود که نگهبان زمین است، از آنجایی که زمین همانند زنان باروری دارد، این جشن برای گرامیداشت زنان نیکوکار برگزار می‌شود، واژه سپندارمزد در اوستا به معنی فروتنی و بردباری است. در این روزها مادران از فرزندان خود و زنان از مردان پیشکش‌هایی دریافت می‌کنند و زنان نیکوکار، پاکدامن و پرهیزگار مورد تشویق قرار می‌‌گیرند.
در سفره این جشن جامی از شیر و تخم مرغ، میوه‌های فصل به ویژه انار و سیب، شاخه‌های گل، شربت و شیرینی، برگ‌های خشک آویشن با دانه‌هایی از سنجد و بادام در چهارگوشه سفره قرار می‌‌دهند مواد خوشبو و کندر بر روی آتش می‌‌گذارند و مقدارکمی از هفت گونه حبوبات و دانه‌ها که در جشن مهرگان برای سفارش کاشتن در آن فصل در سفره جشن مهرگان قرار داده‌اند می‌‌گذارند. اسفندگان از جمله جشنهای ماهیانه‌ای است که اطلاع دقیقی از گذشته برپایی آن مکتوب نیست. امابنابر گفته ابوریحان بیرونی در ایران قدیم جشنی با نام مزدگیران با مردگیران در بین مردم رواج داشته است.
از ویژگی‌های این جشن که زمان برگزاری آن 5 روز نخست ماه اسفند بوده، استراحت کامل زنان از کارو تلاش و کوشش و فرمانبرداری کامل مردان از زنان بوده است. در این چند روز به پاس تلاش یک ساله زنان، مردان وظایف ایشان را بر دوش گرفته و با این کار، فعالیت‌های یک زن را تجربه می‌‌کردند و در عین حال در این روز هدیه دادن به زن خانه از آداب و رسوم اصلی این جشن به شمار رفته است.
این جشن به نام «سپنته آرمئی تی» نگهبان زمین نام گرفته است. در کتاب‌های مربوط به آیین زرتشتیان آمده است: «سپنته آرمئی تی، فروزه‌ای است با ویژگی‌های زنانه و مادرانه یعنی مهرو عشق بی پایان و تواضع و فروتنی که به راستی زمین نمادی نیکو بر آن است.» طبق سالنامه زرتشتی، روز اسفند از ماه اسفند یعنی پنجمین روز از این ماه و بنابر تقویم امروزی، 29 بهمن ماه روز سپاسداری از جایگاه زنان و مادران است. براساس سنت باستانی، مردان و فرزندان ایرانی در روزسپنته آرمئی تی که مظهرایمان، مهرو محبت و حامی زنان نیک است، به همسران و مادران خود هدایایی تقدیم می‌کنند و برگزاری مراسم جشن و سرور در این روز ضروری است. به این ترتیب از محبت و مهربانی زنان سپاسگزاری می‌شود. در این روز خاص همچنین انجام کارهای خانه به عهده مردان است و زنان با پوشیدن لباس‌های نو، مورد تکریم قرار می‌‌گیرند.
در مراسم جشن اسفندگان در آیین زرتشت همچنین زنان پاکدامن و پرهیزگارکه به تربیت فرزندان نیک پرداخته‌اند و این فرزندان به عنوان شخصی نیک شناخته شده‌اند، تشویق می‌‌شوند؛ روز اسفندگان نه تنها مختص زردشتیان بلکه متعلق به همه ایرانیان است.




سپندارمزگان را به تمام بانوان و مادران ایران زمین تبریک می گویم.

منبع:
کتاب جشن­های ایران باستان؛ دکتر محمد رضی

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

پرنده

پرنده ها هم عاشق میشوند مثل ما



ابرهای خاکستری که چند روزی میشد آسمان را پنهان کرده بودند بالاخره راضی به سخاوت شده بودند ، باران شروع شد و در چند لحظه همه جا را خیس کرد .
دو پسر به سرعت خودشان را به آلاچیق گوشه پارک رساندند ، دستشان در دست هم بود و به هم لبخند میزدند ، یکی از پسر ها گفت :" وای عزیزم خسته شدم ، می تونی بشینی و من سرم رو بذارم رو پاهات ؟ "
پسر دیگر در جوابش دستی به شانه ی او زد و گفت " از خدامه هستی من "
دو پرنده کوچک در شکاف سقف شاهد خلوت آنان بودند .
پرنده کوچکتر : " این دو تا پسر آدم چه حرف های عجیبی به هم میزنن "
پرنده بزرگتر :" آره من توی این پارک که می چرخم تا حالا ندیده بودم دو تا از پسر های آدم این حرف ها رو به هم بزنن ."
پرنده کوچکتر :" این آدم ها هم چه عجیب و غریبند "
پرنده بزرگتر نگاهی به پرنده کوچکتر انداخت و با لحنی خاص گفت " آره "
پرنده کوچکتر :" چرا اینجوری منو نگاه میکنی؟"
پرنده بزرگتر :" چی ؟... آهان ... هیچی ، خوب میگفتی ! "
پرنده کوچکتر ادامه داد :" منم خیلی از دختر ها و پسر های آدم رو دیدم که اینطوری به هم نگاه می کنن و هم رو نوازش میکنن اما دوتا پسر برام خیلی عجیبه ... "
پرنده بزرگتر:" آره ... من یه جا شنیدم که خیلی از آدم ها خودشون هم با اینا کنار نمیان ، برا همینه که همیشه پنهونن "
پرنده کوچکتر ناگهان جیغی کشید :" نگاه کن ... نگاه کن ."
پسر خم شده بود و لب های پسر دیگر را می بوسید !!!
پرنده کوچکتر هنوزفریاد میزد :" دیدی !!! من گفتم اینها یه جوری هستن ! دیدی ، من می دونم این کار یعنی چی ! "
پرنده بزرگتر گفت :" اه .... اصلا خوشم نیومد ... این چه کاری بود ؟"
پرنده کوچکتر آرام گرفت و با نگرانی به پرنده بزرگتر نگاهی انداخت و گفت :" به نظرت بده که دو تا آدم عاشق هم باشند ؟"
پرنده بزرگتر :" خوب نه ! اما دو تا پسر زیاد طبیعی نیست ! هست؟ "پرنده کوچتر :" طبیعی؟ کی تعیین میکنه چی طبیعیه و چی نیست ؟ همین آدم ها نه ؟ !!! "
پرنده بزرگتر لبخندی زد و گفت :" خوب باشه من تسلیمم ، حق با توئه ، من فقط می خواستم نشون بدم مثل بقیه هستم ... شوخی کردم "
پرنده کوچکتر :" یعنی می خواهی بگی با من موافقی که این دو نفر اشتباه نمی کنن و حق دارن که ... "
پرنده بزرگتر بادی به غبغب انداخت و خودش را به پرنده کوچکتر نزدیک کرد و گفت :" آره ... راستش ... خیلی ها از اینکه به این موضوع فکر کنن می ترسند ، اما الان من خوب می فهمم و از دیدن برق نگاه این دو تا پسر آدم لذت می برم ."
پرنده کوچکتر نگاهی کنجکاوانه به پرنده بزرگتر انداخت و گفت :" حرف هات از همیشه عجیب تره ."
یکی از پسر ها با صدای بلند گفت :" عشق منی "
پرنده بزرگتر تکرار کرد :" عشق منی تو ... عشق منی تو... "
پرنده کوچکتر بهت زده نگاهش می کرد .
پرنده بزرگتر دیگر چیزی نگفت و از او فاصله گرفت ، پرنده کوچک بعد از چند دقیقه با صدای آرامی گفت :" با کی بودی ؟ چرا اینو تکرار کردی ؟ ! "
پرنده بزرگتر سرش را از لابه لای پرهایش بیرون آورد و گفت :" مهم نیست ... شاید تو ... ولش کن ."
...

باران قطع شده بود ، یکی از پسرها در حال بیرون آمدن از آلاچیق به دیگری گوشه سقف را نشان میداد :" ببین اون دو تا پرنده چه عاشقانه تو بغل هم خوابیدن ."

منتشر شده در مجله ندا-شماره1

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

خاطره 21 بهمنی من

فردا 22 بهمن ... 22 بهمن روز خوب پیروزی ... روز شکست دشمن ...
مرگ بر شاه مرگ بر شاه مرگ بر شاه ...
هنوز صدای معلم ها و مدیر مدرسه تو گوشم می پیچه که بچه ها رو جمع میکردن برای دهه فجر گروه سرود و تاتر راه می انداختند.
مدیر راهنمایی اقایX بود یه روحانی مبارز که به خطابه های معروفش مشهور بود، جدا از مدیر مدرسه بودن پیش نماز محله ما هم بود، از زن و مرد براش احترام خاصی قایل بودند حتی میگفتند که از اون کله گنده های سیاسی هم هست.
منو به عنوان تک خوان گروه سرود انتخاب کرده بودند نه برای اینکه صدام خوب بود نه، از من خوش صداتر خیلی ها بودند، اما به قول خانم Y من از همه خوشگل تر بودم و می تونستم با معصومیت و زیباییم جمع رو تحت تاثیر قرار بدم (کاش الانم اینطور بود!) این شد که من به عنوان تک خوان انتخاب شدم... همه باید ژاکت یقه اسکی قرمز و یا سبز با شلوار پارچه­ای مشکی بپوشند جز من که پیراهن سفید با شلوار جین می پوشیدم!
21 بهمن ماه بود هنوز تازه 14 سالم شده بود، که عصر ساعت 3 قرار تمرین آخر رو گذاشتند و همه باید می رفتیم، من اون روز ساعت 2 مدرسه بودم اما کسی به جز مدیر اونجا نبود، بعد از سلام ازش خواستم در یکی از کلاس ها رو باز کنه تا من شلوارم رو با شلوار جین عوض کنم، آخه به خاطر گل و شل بودن کوچه ها ترسیدم شلوار نو رو بپوشم و کثیف تو اجرا حاضر شم.
مدیر نگاهی به من کرد و گفت: بیا همین جا گوشه دفتر عوض کن کلید دست سرایدار که تا 1 ساعت دیگه میاد، منم شلوار جینم رو از کیفم در آوردم و گوشه دیوار عوض کرد، تمام مدت می تونستم سنگینی نگاه مدیر رو حس کنم اما از ترس اینکه اونم دیره نتونستم مستقیم نگاهش کنم.
مدیر بلند شد و در دفتر رو به خاطر بادی که از راهرو می وزید بست، منم رو یکی از صندلی ها نشستم، اومد کنارم نشست، از خانوادم می پرسید و اینکه چند تا خواهر و برادریم، از اینکه بابا و مامان چه کاره اند، منم بدون اینکه تو صورتش نگاه کنم تند و تند جواب می دادم، تو دلم دعا دعا می کردم که زودتر بچه ها بیان و من از شر سوالایش خلاص شم، دستم رو گرفت و گذاست رو زیپ شلوارش، زیر زیپ یه چیزی باد کرده و مثل سنگ شده بود، قلبم ریخت، به مدیر نگاه کردم، بهم لبخند میزد که البته از زیر اون ریش و سبیل هرس نشده اش به سختی دیده می شد، دیدم با یه دست دیگش داره زیپش رو باز میکنه، دیگه مطمئن شدم کارم تمومه، بدن منو نوازش میکرد و من مثل بید مجنون می لرزیدم، دستم رو گذاشت تو زیپش، یه عالم پشم بود و یه ... دیگه نفسم داشت بند می امد، مجبورم کرد دستم رو لیس بزنم و دوباره کرد تو شلوارش، هر لحظه فکر میکردم الانه که کارم یکسره شه، تمام مدت لبخند میزد و با صدایی که سعی میکرد مهربون باشه قربون صدقه ام میرفت.
صدای بچه ها از راهرو می آمد که بلند بلند می خندیدند، مدیر بلند شد و کراست رفت پشت میزش و خودش رو مشغول نشون داد، من هنوز تموم بدنم می لرزید، اما حالا می تونستم مفس راحتی بکشم، بلند شدم و یکراست بدون اینکه حرفی بزنم از دفتر پریدم بیرون.
قبل سرود مدیر سخنرانی داشت، از شاه بد می گفت و از خمینی و جانشینش خامنه ای طوری حرف می زد که انگار دو تا فرشته آسمون سوراخ شده افتادن رو زمین و از بخت خوب ما رو ایران خراب شدند.
هنوز این جملش خوب یادمه که میگفت:" جوان هی ما تو ایران به هرزگی کشیده شده بودند، کودکان ما تن فروشی میکردند، دختر باکره ای پیدا نمی شد، دست هر جوان مسلمان شیشه مشروبی بود و تن هر دختری بوی نامحرم گرفته بود، این لطف امام زمان بود که نایب خودش رو فرستاد تا ما ها پاک شیم و بهشتی، الان کدوم پسری مشروب می خوره؟کدوم دختری هرزگی میکنه، به لطف آقایان خمینی و خامنه ای ( البته با هزار پیشوند و پسوند اسمشون رو می برد) ایران پاک ترین و امن ترین نقطه در دنیاست."نوبت سرود ما شد.
22 بهمن ... 22 بهمن ... روز خوب پیروزی ... روز شکست دشمن ...
سال بعد مدیر از اون مدرسه رفت، منم همیشه مواظب بودم که دیگه باهاش روبه رو نشم، اونم عین خیالش نبود، مثل اینکه دفعه اولش نبوده!!! به هر حال ما که جستیم.
هنوز هر 21 بهمن یاد اون روز می افتم، این مدیر محترم ما به جاهای خیلی خوبی تو سیاست و دنیا داری رسید، عرق ها ریختو ول ها جمع کرد، دخترش خودکشی کرد و پسرش سال گذشته تو ترمینال از نرسیدن مواد مرد!!! و خودش با زن سومش که 18 سالشه داره تو تهران ... بماند، اینم از خاطره من بود تو یه روز سرد بهمن!