با کمی تاخیر؛ 29 آبان روز جهانی مبارزه با ترنس فوبیا گرامی باد ... با امید روز آزادی از تعصب ها و سنت های پوشالی جاهلیت ، نه خیلی دور ...
- چند روز قبل؛ خیلی اتفاقی داشتم مستندی از بی بی سی را نگاه می کردم که مربوط به تغییر جنسیت ترنس سکشوال ها بود، اسمش را نمی دانم – مسلما خستگی نبود – سادگی و معصومیت دخترانی که با حجب و حیا توی لنز دوربین خیره می شدند و حرف می زدند و لب خند کمرنگی برای اینکه می توانند حرف بزنند ، حس گرم دوست داشتن هم نوعانم را در من به غلیان آورده بود ... و حس تعجب و نفرت از مبتلایان به ترنس فوبیا ...
- پری ؛ دختری از شهری کوچک و فوق العاده مذهبی و سنتی جنوب ایران که با هم گفت و گویی داشتیم ( شماره 53 چراغ ) ... از رنجی که کشیده بود می گفت ، از توهین و تحقیر ها ، از سایه ی مرگ که دیده بود، اما من که دیدمش خیلی راضی بود، لبخند می زد، وقت عملش نزدیک بود، با پری که حرف می زدم بغض گلویم را چنگ می زد، برای همه ی سادگی و مظلومیتش و برای همه ی رنج های که آدمیان برای او به وجود آورده بودند. من شرمنده بودم برای نگاه کردن به چشم های زلال و معصوم اش ... پری حالا آبستن شادی های فرداست و منتظر ...
- من یک گی هستم، یک همجنسگرا و یکی از بهترین دوست هایم یک ترنس است ... من یک استریت هستم و دوست نزدیکم یک ترنس است ... من یک پدر هستم و فرزندم یک ترنس است ... من یک مادر هستم و فرزندم یک ترنس است ... خواهر من یک ترنس است .....برادر من یک ترنس است ... رییس من یک ترنس است ... پزشک من یک ترنس است ... استاد من یک ترنس است ... من باور دارم ترنس ها حق هستند ... من باور دارم که ترنس با من فرقی ندارد ... من باور دارم و در این راه می کوشم ...
- از هاملت عزیزم برای دعوت و آگاهی رسانی اش بسیار متشکرم.
۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
برای کسانی که به جرم آفرینش در بندند و در انتظار ...
آه، ای خاک مقدس غم بار من
چه تاریک و سردی
آن هنگام که فرزندانت را
به جرم عشق بر چوبه ی دار می کشند
به جرم عشق بر چوبه ی دار می کشند
آن هنگام که کبوتران در خون غلتیده ات هم
سرود آزادی سر داده اند
سرود آزادی سر داده اند
آه ، ای ایران من، چه سرد و خاموش می بینمت
آن زمان که پسرانت بر چوبه ی قصاوت
رقص شوم مرگ آغاز می کنند
همان زمان که گویی
با هر عشوه ی طنازانه شان
دیوهای تاجدار را به سخره می گیرند
ای خاک من، چه ساکت و تاریک می بینمت
آن زمان که قناری ها محبوس شدند
و کلمات چیزی گم کردند
همان زمان که چراغ به دستان ِ مصلوب
با تاجی از خار و دلی از خون به سوگ تو نشستند
ای خاک مقدس من، چگونه این همه تاریکی را
با دستان کوچکم بسرایم؟
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
همان ... کمی متفاوت
سلام به دوستان
همانطور که می بینید عنوان بلاگم را عوض کردم، حالا من در مرزی تازه هم آوا با همه ، اردی بهشت وار می خوانم.
از دوستانی که اینجا را لینک کرده اند خواهش می کنم عنوان را اصلاح کنند ... با سپاس
... حالا دیگه می خواهم کمی بیشتر به خودم تکان بدهم
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
نعمت
دوباره همون تلخی بی پایان ؛ اینبار سخت تر ، نعمت صفوی ؛ پسری در آستانه اعدام به جرم آفرینش، نعمت هم سن من است!!!
من در خانه نشسته ام و نعمت روزهای تلخ را سر میکشد ... منتظر رای دیوان عالی ... بی دادگاه دیوان و ددان ... از خودم خجالت می کشم، از خودم بدم می آید ... از خودم متنفر می شوم ... از اینکه اینقدر ترسو و کوچکم که هیچ کاری از دستم بر نمی آید ... یعنی باید نشست و دست روی دست گذاشت تا آمار وحشی گری های این حکومت لعنتی بالاتر رود؟ به جرم بی گناهی ؟ !!!
چه قدر ضعیفیم ... چه قدر ضعیفم ...
لینک های خبر :
...
عشق و غصب و غضب
روزهای خاکستری در بندهای سیاه
فحش و کتک و بی گناهی
قتل و دزدی و تجاوز
حکومت دینی!
خدای را به بازی گرفتن لذتی دارد
خدای مترسکی اینان را شکستن باید زیبا باشد
تیغ و طناب و قرص
خون و هوا و سرگیجه
تو با چشم های شیشه ای روزها را می نگری
سال روز ، زاد روز
من هم ، هم سال توام
چه انتظار تلخی
شاید در حسرت تیغ بر رگ های منجمد
شب ها با پیشانی خیس از مرواریدهای سرد بر می خیزی
هر روز که بغض در گلویم می شکند
همان طناب است که در آغوشت می کشد
و آن ملا، و آن یکی تر
آن بالا
چه مظلوم نما تاج سیاه مرگ تو و مرا بر سر گذاشته است
حکومت ، سیاست ، دین
در پاتیل دستهای خون آلودشان
شوکرانی است به سیاهی و تباهی اهریمن
قلم به دست که پیکر کاغذهای سفید را نوازش میکنم
دانه های باران چشم هایم
بستر هم آغوشی تو را غسل می دهد
نعمت ...
دست هایم چه کوچک است برای رهایی تو
نهم آبان ماه 1388
رسول معین
اشتراک در:
پستها (Atom)