۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
شاد باش برای دوستانم
بمانند و بخوانند ...
میثم و رضای عزیزم پیوندتان مبارک ...
از ایزد مهر شادی و سلامتی و پایداری درخواست دارم ... در پناه یزدان پاک
آفرین تا همیشه برای هم و به یاد هم شاد باشید ... وفاداری ارزانی مهرتان
...
۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
برای رضا
خسته ... یادش رفت که وقتی اومد دیگه حق نداره بره ، دیگه تنها خودش و
دلش نیست ... خدایی مردانه ایستاد و بود ... نمی دونم چرا رفت ... فکر می
کردم ما رسالت داریم ... داریم ... رضا امیدوارم هر چی زودتر دوباره
برگردی و کنار خودمان ببینمت ... اگر تو به ما نیاز نداری مطمئن باش ما
به تو نیاز داریم مثل تمام این مدت ... ممنون که بودی و ممنون که دوباره
باید برگردی ... آره بگو من چه پررو هستم اما دوباره باید برگردی ...
ندیدن پسر و نبودن رضا به همین راحتی نیست ... هر جا هستی شاد باشی و
موفق و بدون که اینجا هست چشمایی که منتظر اینه که دوباره یادداشت ها و
گذرها و بودن هایت را ببینند ... اما زود برگرد بگذار به حساب خودخواهی
های مان ... نمی توانم جدا ببینمت ... رضا اگر هم رفتی به پسر قسم زود
برگرد.
۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
سه سال تمام شد ...
بلندترین تاریکی ... اهریمن سرخورده و سرشکسته از همه ی تلاش های بیهوده
اش ... و من شادتر از همیشه ... .
یلدای 85 اولین بار وارد وبلاگ نویسی دگرباشی شدم، توی کویر با شکوهم زیر
آسمان پر ستاره و با آتش مقدس ... و من وارد سال چهارم وبلاگ نویسی
دگرباشی ام که زندگی من است شده ام ... اینجا اولین جایی بود و هست که
خودم را بهتر شناختم، با تمام وجود خندیدم و از اعماق روحم گریستم ...
یلدا برایم مقدس ترین هاست ... بزرگترین هاست ... زمستان برایم شادی بخش
است و یادآور لذت بهاری و ایزدی که در ریشه ی درختان می دمد تا زنده
بمانند ... با هم آوایی آمدم ، هم آوا شد ؛ طعم تازه و راه تازه نقش شد
و مرز تازه پا گرفت و امروز رسیدم به اردی بهشت ... رسول ... رسول نام
من است برای همه ی سالهای بودن و نبودنم ... پایان سه سالگی بلاگر شدنم و
آغاز سال چهارم اش مبارکم باشد ...
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
پراکنده
۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه
مقابله با ترنس فوبیا
- چند روز قبل؛ خیلی اتفاقی داشتم مستندی از بی بی سی را نگاه می کردم که مربوط به تغییر جنسیت ترنس سکشوال ها بود، اسمش را نمی دانم – مسلما خستگی نبود – سادگی و معصومیت دخترانی که با حجب و حیا توی لنز دوربین خیره می شدند و حرف می زدند و لب خند کمرنگی برای اینکه می توانند حرف بزنند ، حس گرم دوست داشتن هم نوعانم را در من به غلیان آورده بود ... و حس تعجب و نفرت از مبتلایان به ترنس فوبیا ...
- پری ؛ دختری از شهری کوچک و فوق العاده مذهبی و سنتی جنوب ایران که با هم گفت و گویی داشتیم ( شماره 53 چراغ ) ... از رنجی که کشیده بود می گفت ، از توهین و تحقیر ها ، از سایه ی مرگ که دیده بود، اما من که دیدمش خیلی راضی بود، لبخند می زد، وقت عملش نزدیک بود، با پری که حرف می زدم بغض گلویم را چنگ می زد، برای همه ی سادگی و مظلومیتش و برای همه ی رنج های که آدمیان برای او به وجود آورده بودند. من شرمنده بودم برای نگاه کردن به چشم های زلال و معصوم اش ... پری حالا آبستن شادی های فرداست و منتظر ...
- من یک گی هستم، یک همجنسگرا و یکی از بهترین دوست هایم یک ترنس است ... من یک استریت هستم و دوست نزدیکم یک ترنس است ... من یک پدر هستم و فرزندم یک ترنس است ... من یک مادر هستم و فرزندم یک ترنس است ... خواهر من یک ترنس است .....برادر من یک ترنس است ... رییس من یک ترنس است ... پزشک من یک ترنس است ... استاد من یک ترنس است ... من باور دارم ترنس ها حق هستند ... من باور دارم که ترنس با من فرقی ندارد ... من باور دارم و در این راه می کوشم ...
- از هاملت عزیزم برای دعوت و آگاهی رسانی اش بسیار متشکرم.
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
برای کسانی که به جرم آفرینش در بندند و در انتظار ...
آه، ای خاک مقدس غم بار من
چه تاریک و سردی
به جرم عشق بر چوبه ی دار می کشند
سرود آزادی سر داده اند
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
همان ... کمی متفاوت
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
نعمت
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
پشت سر هم
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
ماموران ستم شاهی در مراسم عزاداری امام جعفر صادق با توطئه ای وارد خیل عزاداران شدند، یک لباس شخصی نفوذ کرده در مجلس از شیخ منبر سوالی پرسید و در پی آن به شیخ توهین شد!!! شعارهای ضد دینی و ضد روحانیت بین بعضی از حاضران بلند شد، طلاب که با صلوات قصد آرام کردن مجلس را داشتند بیشتر به آتش خشم مردم و البته عمال رژیم وقت دامن زدند.
طلبه ای از گوشه ی مجلس شروع به قرآن خواندن کرد که ماموری لباس شخصی با چوب به سرش کوبید، غوغا و آشوب به پا شد، ماموران بیرون از مدرسه فیضیه که در آماده باش به سر می بردند؛ به داخل هجوم آوردند، عده ای از ماموران به جان طلاب راه حق افتادند و زد و خورد آغاز شد.
کتابهای دینی طلاب پاره شد و در آتش سوخت، گزارش شد که لباس شخصی ها که خود را به صورت رعیت درآورده بودند ؛ طلاب را از پشت بام مدرسه به پایین انداخت که یک نفر سید خاندان پیغمبر به فیض شهادت نایل شد.
صدای ناله و زاری و دست و پاهای شکسته طلاب مدرسه ساعتها به گوش می رسید . پزشکان حق رسیدگی و گزارش درمان را نداشتند. این حادثه در بین تمام اقشار جامعه به سرعت منعکس و باعث خشم عمومی و البته روحانیت شد.
قیام خرداد43 و انقلاب 57 از این موضوع ریشه گرفت.
روایت دوم: دهه حاضر:
چند روز می شد اعتراض به تقلب در انتخابات خرداد 88 بالا گرفته بود. دانشجویان؛ قشر روشن فکر و پیشرو در این اعتراضات خط اول و نقش هادی و اطلاع رسان را بر عهده داشتند. شب هنگام بسیاری از دانشجویان خود را برای امتحانات پایانی آماده می کردند؛ عده ای از لباس شخصی ها به پشتیبانی ماموران انتظامی و امنیتی به خوابگاه و استراحت گاه های دانشجویان ریختند.
دانشجویان غافلگیر شده به شدت کتک خوردند و با گلوله های پلاستیکی و شکاری به سختی مجروح شدند و با وحشیگری از طبقات بالا به پایین پرتاب شدند، کتاب هاو جزوات علمی دانشجویان پاره شد، کامپیوترها و وسایل آموزشی منهدم گردید.
پزشکان و دانشجویان پزشکی که برای کمک به مصدومان آمده بودند به شدت مورد هجوم لباس شخصی ها قرار گرفتند، صدای ناله و زاری مجروحان تا صبح به گوش می رسید. عده ای از دانشجویان مفقود و بازداشت شدند و عده ای نیز کشته شدند.
این حادثه توسط هیچ رسانه داخلی- ملی گزارش و منعکس نشد و بسیاری از مردم در نقاط مختلف و دور از پایتخت از آن آگاه نشدند.
پی آمد این رخداد را سال های بعد باید نظاره گر باشیم.
۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سهشنبه
روزگار غریبی است
دلت را می بویند روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما، آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غربی است نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد .
----------------------------------------------------------
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
بازی چگونه وبلاگ نویسی را آغاز کردید...
وقتی به اینکه چه زمانی وبلاگ نویسی رو شروع کردم فکر می کنم؛ خیلی چیزها می آید توی ذهنم که بعضی وقتها راه روی خیلی چیزهای دیگه بند می آورد.
خوب سال 84 بود که با وبلاگ "پرداته" شروع کردم یک وبلاگ تاریخی که زیر دستام خیلی کم دوام آورد. ، وبلاگ دومم "ققنوس ایران" بود که باز هم از تاریخ می نوشتم و گه گاه جشن های ملی و ایرانی ... جالب که پسورد و یوزر هر دو رو هم فراموش کردم.
یلدای سال 85 بود که اولین پستم رو توی بلاگم گذاشتم، این بار جایی رو داشتم که خودم بودم؛ خود خود خودم بدون ترس... و مثل همیشه که می گفتم بدون نگاه های سرد دیگران. اسم اون بلاگ "هم آوا" بود که بعد از تقریبا نه ماه فیلتر شد، خیلی برام سخت بود، خیلی دوستش داشتم، اما فیلترش منو دلسرد نکرد و باعث شد کمی جدی تر بنویسم.
از اونجا بود که نوشتن شعر و داستان را هم شروع کردم... و به مسایل دگرباشی بیشتر توجه کردم تا تاریخ و روز نگاری ...
بعد از فیلتر با آدرس و عنوان "هم آوا – مرز تازه " ادامه دادم ... که همین چند ماه پیش توسط بلاگفای محترم مسدود شد.
خیلی دوست داشتم فعالیتم را بیشتر میکردم و این کار را با ایجاد بلاگ های بیشتر شروع کردم، وبلاگ های سه گانه ی من:
مرز تازه – طعم تازه – راه تازه
"مرز تازه" همون روال قدیم رو داشت – "طعم تازه " اوایل جایی برای داستان هایم بود اما بعد شد آشپزخانه ی من _ و "راه تازه" که فتو آلبوم من بود.
اما با وردپرس مشکل پیدا کردم و مرز تازه هم مسدود شد. پس من ماندم و یک دست اسلحه که همین هست ، راه تازه که فعلا با عنوان مرز تازه شده تنها خانه ام. این از تاریخچه وبلاگ من .
و اما چرا و چه طور؟
من این سوال رو همیشه اینجور جواب دادم: من نوشتنم رو مدیون وفای عزیزم هستم – سرزمین آفرینش- که قلم در دستم گذاشت و گفت بنویس.
با تشویق وفای عزیزم شروع کردم... تا قبل از اون فقط یک خواننده بودم، که خیلی هم لذت می بردم از خواندن، وقتی سعید گفت بنویس.. اول ترسیدم اما به خودم جرات دادم و شب یلدایی دور از هیاهو و توی کویری که بهش تعلق دارم شروع کردم؛ با چند تا کاغذ و یک خودکار آبی و کتاب حافظ ؛ بطری آ ب و آتش و شنهای کویر ... جشنی بود که فقط من بودم و من و زیبایی که آنجا دیدم و بزرگترین تغییرهایم که آنجا به وجود آمد.
با وبلاگم چه خندیدن ها و چه گریستن ها را تجربه نکردم، چه دوستان عزیزی رو که به دست نیاوردم و چه دوستانی که در اثر بی لیاقتیم از دست دادم، اما هنوز هم ؛ آوایی است که مرا میخواند به هم آوایی ...
همیشه دلم میخواست می توانستم منم کسی باشم که بتوانم گامی برای جامعه خودم بردارم، گاهی در بلاگ نویسی دیدم و گاهی در شعر و گاهی در داستان ... اما حالا فکر میکنم باید چیزی بیشتر انجام بدم... نمی دونم چی اما نمی خواهم فقط بشینم تا از گوشه ای کسی ظهور کنه ، می خواهم خودمان چیزی که به خودمان تعلق دارد را به دست بگیریم .
چه قدر فک زدم... این خلاصه ای بود از همه ی آنچه که به من شکل داد.
۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه
سجاده، فرش عنف و تجاوز - جدیدترین شعر سیمین بهبهانی
سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتل عام دین و مروت ، دست که بسته چشم شما را؟
الله اکبر است که هر شب ، همراه جان ِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین ، کرده است پاره پاره فضا را
از شرع غیر نام نمانده است ، از عرف جز حرام نمانده است
برمدعا گواه گرفتم ، جسم ترانه قلب ندا را
انصاف را به هیچ شمردند ، بس خون بیگناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم ، بردند آبروی حیا را
سهراب ها به خاک غنوده اند ، آرام آنچنان که نبودند
کو چاره ساز نفرت و نفرین ، تهمینه های سوگ و عزا را
زین پس کدام جامه بپوشند ، بهر کدام خیر بکوشند
آنان که عین فاجعه دیدند ، فخر امام ارج عبا را
سجاده تاروپود گسسته است ، دیوی برآن به جبر نشسته است
گو سیل سخت آید و شوید ، سجاده و نماز ریا را .
سیمین بهبهانی
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبه
گلایه نمی کنم اما ...
معمولا وقتی می بینیم یکی افتاده روی زمین عدات داریم خوب بکوبیمش و له اش کنیم تا دیگه نتونه حالا حالاها بلند شه ... اینو خوب فهمیدم خیلی خوب فهمیدم ... اما تو که ادعای عشق داشتی ... دیدی تو هم عاشق نبودی اون طور که به همه قبولوندی ... نه ببخش تو عاشق بودی اما نه عاشق من عاشق اینکه دیگه تنها نیستی ...
به هر حال من خوب خاک شدم و تا اونجا که میشد از طرف همه حتی پدرم هم کوبیده شدم ... همینجا هم از تمام دوستانی که لطف کردند و منو تنها نگذاشتند که آخرین ضربه ها رو مدیونشون هستم تشکر می کنم و البته از دوستانی که بیشتر از انگشتهای دستم نیستند هم ممنون که بودند و با حرفهاشون بهم باور دادند که میشه تحمل کرد.
و گذشت و می گذرد ... نه هیچ شکایت و گله ی دیگه ای نیست ... حالا که تقریبا با خاک یکی شدم ، حالا که دیگه چیزی ازم نمونده حالا می فهمم که این لازم بود، وقتی یه خونه کج شده و داره میریزه باید خرابش کرد و یکی بهترش رو ساخت یکی خیلی بهتر و محکم تر و زیباتر ...
من الان دیگه تموم شدم و حالا باید تلاش کنم یه تلاش طولانی و بدون وقفه تا بتونم دوباره سرپا کنم خودم رو ... نمی دوم با اینجا چه کنم، مسلما هیچوقت تعطیل نخواهد شد و هیچوقت از این خونه نخواهم رفت توی سه سال تنها جایی که تونست آرومم کنه همین وبلاگم بوده و همین بلاگرهای هم احساسم که بهترنی دوستام هستند ، پس این گنج رو از دست نمیدم.
فلانی نه ازت عصبانیم و نه قصد مقابله دارم ... تو هم لابد دلایلی داشتی برای خودت ... فقط دلم گرفت ... از اینکه دروغ گفتی ، ندیده ... باور کردی ، ندیده ... و کوبیدی بدون اینکه حتی به ادعای خودت فکر کنی ... دلم هم کمی از دوستانم گرفت اما چه باک؟ حتما با این کار آروم شدند که این امید منه ...
و حالا من تنها در آستانه ی فصلی سبز و گرم ... ایستاده بر روزن تصمیم... نیاز به دعای شما دارم ... برای بودنم و خوب بودنم.
رسول معین
شهریور 88 خورشیدی
پ.ن: کاش می تونستیم برای خودمون الگو سازی کنیم... که به هم بفهمونیم اگه خودمون به خودمون رحم نکنیم کی برای ما می مونه.
۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سهشنبه
19 اگوست ... سالروز کشته شدن لورکا ... دانلود چند شعر و عکس از لورکا
به بهانه هفتادوسومین سالروز کشته شدن فدریکو گارسیا لورکا؛ دگرباش نویسنده، شاعر، نوازنده پیانو وآهنگ ساز مشهور اسپانیایی.
تاثیر گذاری لورکا بر خوانندگانش از مرزهای اسپانیا و زمان خودش پا را فراترگذاشته و نامش جاودانه شده است.
سالوادور دالی – نقاش اسپانیایی - در اواخر عمر رابطه خصوصی خود با لورکا ؛ که پیش ترآن را نفی میکرد ؛ فاش می سازد. فیلم کمی خاکستر (a little ashes) نگاهی به دوران جوانی سه هنرمند اسپانیا؛ سالوادور دالی – نقاش – لوئیس بونوئل – فیلمساز – و لورکای شاعر دارد. این فیلم تاثیر پذیری دالی و بونوئل از شخصیت لورکا را نشان میدهد.
نقاشی زیر اثر مشهور دالی است که لورکا نام کمی خاکستر را برایش انتخاب کرد.
لینک زیر برای دانلود کتاب الکترونیکی چند شعر از لورکا با ترجمه شاملو و تایپ و گردآوری خودم هست، امید از خواندن شعرهای لورکا لذت ببرید - مثل من یکی - .
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
ثانیه ها چه با هم مسابقه گذاشته اند و من ...
من با چشمهای بسته به عقب نگاه میکنم، چه بودم و چه شدم و چه خواستم و چه به دست آوردم.
رابطه ای که چیزهایی زیادی به من داد، چیزهای زیادی به من آموخت ... ولی چیزهایی از من گرفت که حال بعد از یکسال گذشتن از آن هنوز نمی دانم چگونه باید دوباره به دستشان آورم.
شجاعت من از من ربوده شد و من ترسو و سخت گیر و محتاط... پسرک میخواست لبهایم را ببوسد و من طفره رفتم... مرا سنگدل می خواند و من در عجب دستی که بر سینه ام میکشم و نمی یابم آنچه گم شده است.
و به جای همه ی آن ترسی لرزان آرام آرام مرا در خود فرو برده است و من سست گام بر میدارم بر راهی که باید استوار بود ...
به این می اندیشم که چه قدر تنهایم با وجود همه ی دوستان دوستداشتنی ام که همه ی ایشان نتوانستند از دوستی فراتر روند... شاید چون من نتوانستم مرزهای سخت ام را باز کنم.
۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه
در پایان سفر باران و رنگین کمان بدرقه ام کردند
سفرم به سر اومد، ده روز فوق العاده دور از همه چیز حتی خودم ... خیلی پیشرفت کردم با اینکه کمترین زمان برای فکر رو داشتم، برام عجیب بود امام رضا اینجوری بهم آرامش داد و جالب بود که روز آخر وقت برگشتن بارون و رنگین کمون بدرقه راهم شدند... این مدت برام اتفاقات ریز و معمولی افتاد که توی روحیه ام تاثیر زیادی داشت... دوستان خوبی رو دیدم و الان هم دارم به موزیکی که ازش گرفتم گوش میدهم، فکر میکردم بعد از سفر؛ اولین پستم خیلی متفاوت باشه اما ... این شد دیگه... عطر و آرامش حرم و طعم قهوه ترک غلیظ و صدای جیغ های سرنشینان چرخ فلک و سینمای نیمه تاریک و فیلم درباره الی و حرفهایی که رد و بدل شد و البته ریمیکس اهنگ خوشگل تر از پریا برای من خاطره های فراموش نشدنی رو رقم زدند، شهر دوستداشتنی هست شاید برای زندگی اونجا رو انتخاب کنم البته برای بعد از درس و پیدا کردن یه کار... من چه خوش خیالم... به نظرم دارم کم کم آدم میشم... ترسم از خیلی چیزها ریخته و خیلی چیزها رو حالا می تونم بهتر ببینم... خوشحالم که رفتم و خوشحالم الان اینجا هستم و خوشحالم که نسیم خنک شبانه کرمان داره بدن نیمه عریانم رو از در باز لمس میکنه... این باعث میشه احساس خوبی داشته باشم چیزی شبیه زندگی و بودن...
۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه
ریسمان
ریسمانم پاره شد
دورترها از من، دور دور دور
ریسمانی بود
ریسمانی که مرا پیوسته بود به این آهستگی مدام
و امروز... همین امروز
از پی زندههای جا مانده
از روی رد پای خالی خیال دیگران
ریسمانم را پاره کرد
ریسمان من پاره شد و من...
دوباره به ابتذال تنهایی عریان برگشتم
ریسمان من پاره شد
و من در بستر مردی افتادم که بوی تند سیگار میداد
فریاد زدم ریسمانم پاره شد
دست بر ران من فشرد
خندید و بوی تند سیگار تنم را آلود
ریسمان من پاره شد و من به ابتذال فراموشی تعهدکاران رسیدم
به ابتذال تنهایی عریان و عرقهای بی پروا
در بستر مردک مست فریاد زدم ریسمانم پاره شد
چشمان قرمز و خمارش را به کرک سینههایم دوخت و خندید
و من در جام کوچک ویسکی اش غرق شدم
از موج لطیف افکارم به صخرههای سخت حقیقت رسیدم
ریسمان من پاره شد
و من از اوج زیبایی ذهن به بستر یوسف افتادم
ناشیانه از لبهای داغمه بسته ام بوسه برچید
زمزمه کردم ریسمانم پاره شد
به اندک صدایی از خود دورم کرد و در رابست
در کوچه های واقیعت حیران گام بر می داشتم
دستم بی مهابا هوا را چنگ می انداخت
و لبم ناباورانه می گفت ریسمانم پاره شد...
۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه
شبی متفاوت تر
دیشب گریه کردم
دیشب تمام صبح را گریه کردم
از اشکهایم رنگین کمان خیس خیس شد
از خیسی چشمانم رنگین کمان قطره قطره آب شد و
پشت تنهایی رویاهایم چکید
دیشب تمام صبح را گریه کردم
اشکهایم همه بر باورهایم چکید
اشکهایم همه رویاهایم را شست
از نمناکی رویاهایم طاقتم نم کشید
و از چسبناکی طاقتم به زمین افتادم
دیشب گریه کردم
دیشب تمام صبح را گریه کردم
از اشکهایم قطرههای باران آبی شد
با هق هق خفه ام آسمان سنگین شد
همه ی خیالهایم خیس است
همه ی تنهایی ام پر شده از آب های ریخته
دیشب گریه کردم
دیشب تمام صبح را گریه کردم
پ.ن:
-اسم متن بالا را هرچی دوست دارید بگذارید، یک دلنوشته بود که باید زودتر از این ها می گذاشتمش.
-تغییراتی در ظاهر خانه ام دادم، اینبار بدون اجازه دوستانی را لینک کردم امید از اینکه پنجره ای به خانه ام دارند ناراحت نشوند.
-کامیوترم خراب شده بود این مدت از بی کامپیوتری – آخ ببخشید رایانه_ پکیدم.
-لینک های غیر فعال را پاک کردم اما هنوز امیدوارم روزی نه چندان دور شاهد برگشت دوستان باشیم.
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
تیرگان
به مناسبت سیزدهم تیرماه (ده تیر در تقویم امروزی) یاد روز پرتاب تیری که خفت را از سر ایرانیان برداشت، بزرگداشت آرش کمانگیر...
دیروز:
تابستان تازه خودنمایی آغاز کرده بود، اینبار تابستان مثل همیشه سبز و پر حرارت و شاد نبود، جشن آب و نیلوفر را هیچکس برگزار نکرد، تابستان زرد بود و خالی، خالی از خنده های کودکانه، خالی از شادی بزرگان و زمزمه های عاشقان، همه جا ترس و تاریکی، همه جا فریاد و شیون عزیز از دست دادگان و اینها کافی نبود برای دیو صفتان؛ ایشان با مکر خواستند با آخرین ضربه غرور ایرانیان را برای همیشه نابود سازند؛ شب که مجلس عیش داشتند پیشنهادی شد، اینکه ایرانیان را به دست خود باید شکست داد، این قوم مغرور را جز خودشان کسی را یارای شکست غرورشان نیست؛ رای بر این شد که مردی از سپاه ایران-هرکس که باشد- برخیزد و تیری از بالای البرز رها کند و مرز کشورشان را تعیین کند، مگر تا کجا می تواند تیر بپراند؟؛ مردم هراس ناک به هر سو می رفتند و زنان مویه کنان می دانستند که نابودی بر دست و پایشان خواهد آویخت... مردان جرات برون آمدن از سپاه برای تیراندازی نداشتند و دشمنان شادکام از حیلتشان ریشخند می زدندبر دلهای داغ دیده؛ تا اینکه در سکوت و وهم بیابان صدایی بر خاست، من حاضرم... گام برداشت و به طلایه رسید، مردان با دیدن موهای سپیدش ناامیدتر شدند و بعضی با دیدن عضلات کشیده اش کمی امید در دل جا دادند اما تیر تا کجا می تواند بپرد ؟ و دوباره ناامیدی و سکوت همه جا پخش شد... آرش تیر و کمان در دست به بالای کوه رفت و شد آنچه شد... آرشی دیگر در کار نبود اما تیری بود که با خروش می تاخت بر باد تا مرزی برای شادی و عظمت ایران احیا کند.
امروز:
پایان بهار است، بهاری که شاد بودند مردمان از تمام شدن فریبها و نیرنگ ها، بهاری که اول سبز به نظر می رسید، همگی شاد و مهیج در انتخاب بعدی، کسی غیر از دیو صفتان را میخواستند، اما مگر میشد؟ باز هم دل خوش داشتند که می شود؛ شاید!
بهار تمام شد و روز͵ آغازی دیگر شروع شد، همه جا رنگ بهار داشت تا شب فرا رسید، شب با همه ی دیوهای بد سرشت تا می توانست تاخت، صبح هنگام دیگر بهار نبود، همه جا بهت خزان به چشم میخورد، خیابان ها ساکت مردم غمزده و متعجب از هیاهوی روزها که امیدی داشتند. و دوباره همان که بود، همان ادامه یافت با هر حیلت و تزویر که در کار شد.
و پس از آن، شب همه چیز سرخ شد؛ بوی خون فضا را پر کرد و مردمان بار دیگر فریاد برآوردند، اما ددان یورش بردند بر بیگناهان که حق میخواستند، روزها با خون رنگین شد و شب ها با شعار همبستگی ایرانیان سکوتش را برگرفت.
بوی دود و آتش و خون و آرشهایی که یکی یکی بر خاک گرم و مقدس افتادند... پیراهن های سیاهی که از ترس چوب و بند و اسارت هرگز از جای خود برنخاستند و دلهایی که سیاه شد و ذهنهایی که ثبت کرده تمام وقایع را ... تا دوباره مردمان به هم آیند و آرش وار مرزهای شرف و انسانیت را بار دیگر فراخ سازند.
دیروز آرش بر فراز کوههای سربه فلک کشیده ایران از جان گذشت تا مرز کشورمان پامال بیگانگان نشود و امروز کسانی در خیابان ها از جان خود دست کشیدند تا مرزهای اخلاق و انسانیت و آزادی و فداکاری که بس بر ما تنگ شده بود را با تیر جان و فریاد گلویشان کمی بگشایند ؛ تا نگذارند که مرزهای انسانیتمان پامال از خود بیگانگان شود.
آرش؛ بزرگ مرد فداکار و فرزندان شهیدش را می ستاییم... سرای نیک جایگاه جاودانشان باد.
تیرگان گرامی باد
۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه
عذرخواهی من
امروز خواهرم از مشهد برگشت، گردنش کبود بود و خونمرده از نسیم باتوم های بی شرم بسیج و دوستانش که زخمی بودند از همه ی بی حرمتی ها اما خسته نبودند ... از خودم بدم اومد که پشت کتاب ها سنگر گرفتم به اسم امتحانات پایان ترم و مثل یه ترسو توی خونه نشستم و تظاهر میکنم ... شرمنده هستم از نداهای ایران که دلیرانه و پاک به مام وطن برگشتند... و عذر میخواهم از همه، از خواهرم از مردمم و از همه ی ایرانیان آگاه؛ عذر میخواهم که مثل ترسوها گوشه کتابها پنهان شدم ... درود به همه ی ایرانیان و تسلیت به خاطر خونهایی که نخواهیم گذاشت پامال خودفراموشان شود.
ایران سربلند ایرانی سرافراز
۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه
دزدی که به هیچکس رحم نمی کند
۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه
چه انگشتها که بی فایده جوهری شد
۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سهشنبه
توضیح بیشتر
مثل اینکه تعبیر من از هوموهای دست و پا شکسته زیادی جنبه ی منفی در بر داشت، لازم به ذکر میدونم بگم من خودم یکی از همین به بیان رضا پسر عزیز پان گی های تعصبی هستم . منظورم از دست و پا شکسته نه صرفا سست و غیر فعال و نا توان بودنمان بود؛ که بیشتر به این جنبه که به شدت از طرف دولت سرکوب شدیم و با انکار وجودمان به بیشترین تبعیض رسیدیم ،تکیه داشتم. من خودم شخصا بر این باورم که درایت و فهم هوموسکسوال ها بالاتر از هتروسکسوال هاست و باز هم میگم که منظورم رنج و تنش و فشاری بود که از جانب دولت اسلامی بر جامعه دگرباشی وارد شده است و به هیچ وجه قصدم توهین و یا کوچک شمردن گامهای بزرگمان نبوده، نیست و نخواهد بود.
خودم بیشتر از پنج سال شاهد حرکت های دگرباشی بودم و حدود سه سال سعی در فعالیت بیشتر داشتم و دارم، 17 می سالهای گذشته در مقابل امسال مثل تفاوت پیاده روی و دو بود پس به خودم این حق رو نمی دهم و ندارم که بخواهم با بد رسانی ام فعالیت های بزرگمان را زیر سوال ببرم که هیچ این منظورم نبوده و نیست. به هر حال سخن کوتاه کنم، این هم از این باب بود که نکند من نتوانسته باشم منظورم را آنجور که مد نظرم بود برسانم.
به امید آزادی و سرافرازی دگرباشان ایران
۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه
اندر باب انتخابات
نمی خواستم از باب انتخابات ریاست جمهوری چیزی بگم، شاید به این خاطر که با اصل نظام که ولایت ملا ساخته فقیه باشه مخالفم، اما با بحث و مناظره ها و تبلیغات خیلی کیفور شدم، یکی به خاطر نگه داشتن صندلی میاد و به هر چیزی دست میزنه و اونقدر خودش رو کم میاره که به بازی موش و گربه تن میده و واویلا که دروغ علنی اونم توی نظام مقدس!!! یکی میاد با ماهی هفتاد هزار تومان می خواهد مثلا مردم رو مرفه کنه، اون یکی که اینقدر اخم آلودست آدم میترسه نگاهش کنه؛ انگاراز عالم و آدم طلبکاره، یکی هم سبز میشه و یه عالم جوون دور خودش جمع میکنه و خداییش به جز حرف زدن کج و کولش که چیز تو دهن مخالفاش گذاشت بهش خرده نمیگیرم، اونقدر به خودش و کاراش مطمئنه که میاد و کتاب برنامه هاش رو چاپ میکنه، اقلان اینجوری کمتر می تونه بزنه زیر همه چیز و بگه من؟ کی؟ کجا؟ من نگفتم.
چرا دروغ تنها کسی که نشون میده روی مواضع خودش مونده و می مونه همین آقای میر هست، که اونم شک دارم نقش بازی دیگه ای باشه از این نظام هزار رنگ... به هر رنگ و صورت و حال، من یکی این دفعه مثل همیشه میرم و رای میدهم شده به آقای بد اخلاق تا نکنه مردک دوباره رئیس جمهور بشه، به رای من نیست اما دلم خوشه بیکار ننشستم نگاه کنم، لااقل شاید اینا دیگه توی ینگه دنیا جار نزنن که ما همجنسگرا نداریم و وجود ما بیچاره های دست و پا شکسته رو انکار تام کنن.
به امید آزادی و شرافت ایرانی
۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سهشنبه
عنوان ندارد
۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه
...
این اولین پست من بعد از تولدمه... خیلی برنامه ها داشتم توی این چند ورز که اجبارا نبودم... آهان بگم که چند روزی نزدیک یک هفته یک سفر اجباری و فوری برام پیش اومد که من رو از همه ی برنامه هایم انداخت ... قرار بود یک پست داشته باشم با این مضموم که هر روزمان را "17 می "کنیم ! البته کمی هم نوشته بودم که نیمه رها شد... گله داشتم و یه عالم تشکر که باز هم نگفته خاموش ماند... خیلی ها گفتند این 27 اردی بهشت زیاد کاری انجام نشد اما به نظر من بیشترین کارها نسبت به سال قبل انجام شد و خوب امیدوارم همینطور رشد روز افزونی هم داشته باشه...
من یه هدیه فوق العاده توی تولدم هم گرفتم، دلنوشته هایی از دوستی بسیار عزیز و دوست داشتنی که اولین و دومین پستش رو اینجا میگذارم، به نام فرهان نامه:
" رسول عزیز
تو اولین کسی بودی که اینقدر انتظار رسیدن روز تولدش را می کشیدم،برای ساعاتی همچون الان ؛ برنامه هایی در سرم داشتم که نگو و نپرس، امتحان مزخرف دین و زندگی اجازه نداد تا اجرایشان کنم. شرمنده ام که در مهم ترین رویداد زندگی ات نمی توانم ببینمت. من نوشتنم خوب نیست؛ یا مشکل من با ادبیات است و یا مشکل او با من؛ برای همین قادر به نوشتن متنی ادبی برایت نیستم.
اما آمدم تا برایت بنویسم هرچند چرت و پرت
اما بخوانشان تا بدانی به یادت هستم:
فردا که تمام شود
یک سال دیگر از روبرویت گذر خواهد کرد
بدی ها و خوبی هایش به کنار
از کنارت آرام گذر خواهد کرد
خوانده ام یک رود در نزدیکی ِ دریا
از شرم سر به پایین عبور خواهد کرد
بار ها دیده ام پشت پنجره
کبوتر به قناری از احترام سلام خواهد کرد
در شکوه ِ روسری ِ آن دختر ِ ناز
پی بردم که در قنوتش برای سلامتی ِ شال دعا خواهد کرد
عصر آنروز یادت هست؟
آنجا فهمیدم که نگاهت عشق را آغاز خواهد کرد
لعل لبت را کمی نوشیدم
شنیدم از لبم که دوباره هوست خواهد کرد
آبنباتی به یادگارت دادم
می دانستم که دلت بار ها ویار ِ خوردنش خواهد کرد
سیگاری کشیدیم و دودی به هوا شد
شک نکردم آن دود بار ِ دیگر سلامت خواهد کرد
تو گلی زیبا از مهربانی هایت چیدی
من آن را بو نکرده پس دادم , ندانستم که روزی در گلویم گیر خواهد کرد
عشقت را بارها برایم گفتی و نوشتی
اما عذابش را دیدم که می آید و آزارت خواهد کرد
بندر عباس رفتی و دلت دریا شد
هیچ ندانستی که دریا هر روز , چشم امید به دیدارت باز خواهد کرد
آن لباس بافته از عشق تو بود
که به من دادی هر روز دعایت خواهد کرد
مورچه های میز ِ هتل ِ پارس یادت هست؟
فکر نمی کردم که در ذهنم خانه ای خواهد کرد
استوایی ایستکی نوشیدیم
آگاه نبودیم که هر دو لبمان شیرین خواهد کرد
باقی اش باشد رسول ِ نازنین
می نویسمش برایت تا کامل شود و سرگرمت خواهد کرد
عشقت را پس زدم من اما
تازه امروز یافتم که فردای قیامت قلبت سلامم خواهد کرد
تقدیم به رسول عزیز؛ امید وارم سالی پر برکت و شادمان را آغاز کنی؛ چه خوب شد که تو به دنیا اومدی؛ تولد زیبایت را به خودت، به خانواده ی عزیز و گرامی ات، به تمامی ِ کسانی که دوستشان داری، و تمامی ِ کسانی که دوستت دارند ، تبریک می گویم. در آخر ؛ دعا می کنم در سال ِ جدید از زندگی ات چشمت به روی ِ مبارکشان باز شود چنان که قلب پاکت لیاقت دیدنشان را دارد."
و خوب من شرمنده شدم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
و من در سی و یک اردی بهشت به دنیا آمدم
آن روز که شکوفه های گیلاس دانه های قرمز را آبستن می شدند
درد من تو را فرا گرفت مادر، دردی که هنوز از پس سال ها لبخند بر لبت میراند
مادربزرگ با لبخند سپیدش مهر ارزانی ام کرد و پدر بزرگ در گوشم اذان سرود
چه با افتخار آخرین فرزندت را از ملکوت به پایین کشیدی
آنروز پرستو ها همه عاشق بودند
اردی بهشت؛ به اندازه تمام دخترکان بکارت بسته ات اشک ریخته ام
و به اندازه همه ی نو عروسانت شاد خواهم بودم
بیست ویک سال از آن روز می گذرد که فریادم گوش عالمیان را شکست
مادر اشکها را به یاد دارم، از تو سپاسگزارم که مرا آوردی
و ای اهورای من ، یزدان پاک آفرینم، تو را می ستایم که مرا اینگونه آفریدی.
سی و یک اردی بهشت رسید... روز تولد من ، چه قدر این ماه و این روز رو دوست دارم. خوب تو این چند سال همیشه شادترین تولدهام رو وقتی داشتم که فهمیدم کی هستم... خیلی حرفها برای گفتن داشتم که میخواستم برای این روز استثناییم بگم، اما حالا موندم چی بنویسم... ولی می تونم بگم مثل همه ی این سالها ذوق زده هستم، مثل تمام 31 هر اردی بهشت شادم...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه
بیانیه همجنسگرایان دانشجو به مناسبت روز جهانی مبارزه با هوموفوبیا
نامهی دانشجویان همجنسگرای دانشگاههای ایران خطاب به جنبش دانشجویی و دیگر جنبشهای جامعهی مدنی
( به مناسبت 27 اردیبهشت همزمان با 17 ماه مه، روز جهانی مقابله با هموفوبیا)
جنبش دانشجویی ایران هفتاد و اندی سال عمر دارد و در این همه سال، در شرایط نبود دمکراسی، به صورتی نمادین، نقش سنگر دفاع از آزادی و حقوق مردم را داشته و در بسیاری مواقع نقش مرجع روشنگری و الهام دهی به مبارزات مردمی را ایفا کرده است.
جنبش دانشجویی در شمار افزون سالهای حیات خود از جنبش تجدد خواهی متاثر، و بر افکار و باورهای مردم و نیروهای سیاسی تاثیر گذار بوده. جنبش دانشجویی در دفاع از مبارزات دیگر جنبشهای اجتماعی و دیگر گروههای محروم جامعه و پیوند با آنها پیشتاز بوده؛ سرچشمهی شمار افزونی از جنبشهای روشنفکری و اجتماعی، دانشگاه و جنبش دانشجویی بوده است.
در روز جهانی مبارزه با هوموفوبیا )همجنسگراستیزی(، خطاب این نامه به فعالان جنبش دانشجویی است.
و از آنجا که مطالبات اجتماعی مردم، جنبشهای حقوق شهروندی و بشری را در کشور ما، همقدم کرده است، فعالان حقوق بشر و فعالان جامعهی مدنی و روشنفکران و کسانی که درونِ این کشور، به ویژه در دوران انتخابات، تلاش میکنند مسیر آگاهی سیاسی مردم ایران را چنان آماده سازند تا تصمیماتی که میگیرند نسلِ بعدی را شر 5;سار نکند، نمیتوانند مخاطب این نامه به شمار نیایند.
در روز جهانی مقابله با هموفوبیا ( همجنسگراستیزی)، خطاب این نامه به کسانی است که به اصلاح شرایط جامعهی ایران میاندیشند، بی دغدغهی مقام، و با دغدغهی انصاف و عدالت اجتماعی.
دانشجویان همجنسگرای ایران، در روزهای گوناگون سال، در صفهای گوناگون دانشجویی، در جنبش زنان، در اجتماعات مردم، در تجمعات فعالان مدنی، و در نشستهای روشنفکران ایستادهاند. این نامه امروز به مناسبت 27 اردیبهشت، همزمان با 17 ماه مه، روز جهانی مقابله با همجنسگراستیزی، خطاب به دوستان ما در جنبش دانشجویی نوشته میشود. جنبش دانشجویی باید خانهی امن دانشجویان فارغ از تعلق نژادی، مذهبی، جنسی، زبانی باشد. آیا جنبش دانشجویی همچنان بر این قرار است که طیفهای گوناگون درون جنبش را نادیده بگیرد؟
وانمود نماید که ما در کشورمان دانشجوی همجنسگرا نداریم؟
در سالهایی که گذشت، ما در کنار شما بودهایم. همچنان در کنار شما هستیم. اگر نام ما را نمیدانید به خاطر پردهپوشی ما بر تنگنظریها و تعصبات و پیشداوریهای حاکم در حلقههای درون جنبش دانشجویی است که همجنسگرایی را برنمیتابیده است. امروز، بعد از گذشت این سالها گمان ما این است که اگر رهبری و نهادهای حکومتی اعلام میدارند ما در داخل مرزهای کشور خودمان وجود نداریم، در مسیر سیاستی معمول گام برمیدارند؛ خواست ما از جنبش دانشجویی، در مسیر ایدهآلها و سیاستهای معمول جنبش اما این است که حضور ما از جانب جنبش نفی نشود، نادیده انگاشته نشود و از کنار ما و نارواییهایی که بر ما روا میشود بیخبر یا بیاعتنا عبور نشود.
ما دانشجویان همجنسگرای ایران، سالهاست همپای جنبش دانشجویی و روشنفکری ایران، در متنِ مطالبات سیاسی و اجتماعی قرار داریم و از مدافعان سرسخت تغییر شرایط نابرابر جامعهی ایران بودهایم. اینک که همهی آزادیخواهان و نیکاندیشان و مدافعان حقوق بشر دریافتهاند که حقوق همجنسگرایان حقوق بشر است و مبارزه برای حقوق ایشان در زمرهی حقوق انسان – صرف نظر از رنگ پوست، دین، طبقهی اجتماعی، جنسیت، و جهتگیری جنسی – است، و نیز حالا که از بیتوجهیِ نسل گذشتهی روشنفکران به ستمهای اجتماعی و بیخردیهای سیاسی خبری نیست، ما، دانشجویان همجنسگرای ایرانی در برخی از دانشگاه های کشور، رسالت تاریخی خویش میبینیم که هممیهنان و همکلاسیهای خود را نسبت به ستم و جفایی آگاه کنیم که بر بخشی از فرزندان این سرزمین رفته است و میرود. همجنسگرایی، سالهاست از فهرست بیماریها و اختلالات روانی حذف شده و از سوی انسانهای آزاد و آزاداندیش جهان مورد عنایت سیاسی قرار گرفته است. میتوان به نامهای بسیاری اشاره کرد که دارای تمایلات همجنسگرایی بودهاند، که همجنسگرایی ایشان، ایشان را از تولید و افزودن به فرهنگ و دانش جهان باز نداشته، و همجنسگرایی ایشان باعث نادیده گرفته شدن ایشان توسط جهان متمدن نبوده است. اما در ایران، و دیگر کشورهای نابرخوردار از آزادیهای اجتماعی و انسانی، همجنسگرایان همچنان مورد سیاهترین آزارها و ستمها و شکنجهها قرار میگیرند و کسی حاضر نیست چشمِ واقعبیناش را به اعمال اعدامگونهای باز کند که امروزه نیز در حق همجنسگرایان ایران اِعمال میشود. با این که جهتگیری جنسی طبیعی و خدادادی است و همجنسگرایان، درست مانند دگرجنسگرایان، هیچ انتخابی برای همجنسگراشدن نداشتهاند و چنین به دنیا آمدهاند، باز هم جامعه ایشان را متهم به گناه و بزهای میداند که همان زندگی طبیعی ایشان است؛
دوستان! همکلاسیها! هوموفوبیا (همجنسگراستیزی) چنان بر زندگی خصوصی و اجتماعی ما سایه انداخته است که نفسکشیدن، این نیاز کاملن انسانی، برایمان دشوار شده است. جرم ما این است که مانند شما، ما نیز بر اساس طبیعت خویش زندگی میکنیم؛ طبیعت همجنسگرای ما، ما را به انتخاب شریک زندگیای از جنس خود ما وامیدارد. طبیعت همجنسگرای ما، در مرحلهای دیگر، ما را به حضور و شرکت در زندگی اجتماعی وامیدارد. ما معتقدیم که باید مسوولیت بیشتری در جنبش دانشجویی و مبارزات مردم کشور خود برای آزادی، برابری جنسی و عدالت اجتماعی، به دوش بگیریم، و یا مسوولیتهای بر-دوش را با امنیت خاطر از همبستگی و رواداری درون جنبشی، قدم به قدم پیش ببریم. آیا جنبش دانشجویی سنگر همهی دانشجویان، فارغ از گرایش جنسی آنها است؟ این عبارت، پرسش نیست، دادخواهی است.
ما، دانشجویان همجنسگرای ایران خواستار آنیم که جنبش دانشجویی، برای نخستین بار در سراسر تاریخ معاصر ایران، در این تکاپوی سیاسی دوران انتخابات، و در روزهایی که برای رفع نقض حقوق انسانی و شهروندی در کشور تکاپو بر پاست، و در روزی که برای برخورد و مقابله با باورهای همجنسگراستیز نامگذاری شده، حضور همجنسگرایان را در دانشگاههای ایران، و در گسترهی بیمرز جنبش دانشجویی باور کنند؛ واقعیت حضور همجنسگرایان در جامعه و مشکلاتی که با آن دست به گریباناند را بپذیرند و در جهت احترامِ اجتماعی به ایشان گام بردارند.
پس از گذشت اینهمه سال، این انتظار از جنبش دانشجویی و بر اساس هویت جنبش دانشجویی، بهجاست که جنبش، سخنگویان آن، رسانهها و سایتهای خبری آن در خصوص حقوق همجنسگرایان، شهروندانی که در داخل کشور خود و در داخل فضاهای مانوس خویش و در عرصهها و نهادهای اجتماعی سرکوب شدهاند، به سخن بیایند و در جهت احترام اجتماعی به ایشان گام بردارند. این گام، شایسته است که اول بار از جانب جنبش دانشجویی برداشته شود.
این پرسشی بهجاست که در گذشت این همه سال، جنبش چگونه بر دانشجویان همجنسگرا (و خشونتهایی که در فضاهای ظاهرن خالی از خشونت برآنها میرود) چشم بسته است؟
ما، دانشجویان همجنسگرای ایران، از شما، پیکرهی جنبش دانشجویی، میخواهیم به سیاستهای جنسی و جنسیتی جمهوری اسلامی ایران نگاهی دقیق بیاندازید و نقد آن را جزو مطالبات ž2;ویش قرار دهید؛ نیک میدانیم که اصلاح این سیاستها برای همهی اقشار و گروههای اجتماعی کشورمان سودمند و رهاییبخش خواهد بود. ما دانشجویان همجنسگرای ایران، از شما، برادران و خواهرانمان در تمام جنبشهای اجتماعی و سیاسی، که زیر فشار قوانین ناروادار و بیاعتقاد به حق انسانها برای زندگی هستید، میخواهیم در دورنمایی که برای کشورمان در سر دارید احترام به همهی انسانها – صرف نظر از تفاوت در گرایشهای جنسیشان - و قدردانی از تفاوتهای انسانی را هم بگنجانید.
این خواسته، بهویژه، از همکلاسیهایمان در جنبشهای دانشجویی از آن رو با شگفتی و پافشاری مطرح میشود که در بیانیههای تفصیلی مطالبهمحور دانشجویی اشارهای به حقوق دگرباشان جنسی ایرانی نشده است؛ نه در مطالبات دانشگاهی نه در مطالبات کلان اجتماعی و سیاسی و نه حتی در زیر مطالبات ده یا بیستگانه.
اگر نهادهایی که خود را از فعالین جنبش دانشجویی میدانند نتوانند جوابگوی غیبت آزاردهندهی حقوق دگرباشان جنسی در دایرهی حقوق دگراندیشان سیاسی مذهبی در بیانیههای خویش باشند باید منتظر باشند که روزی، خود نیز همانند حکومتگران کنونی ایران، در صدد تبعیض بر تفاوتها و نفی برابری و عدالت اجتماعی باشند.
در روزهایی که خواستههای مردم ایران، جنبشهای مدنی را به هم نزدیک کرده و مرزبندیهای جنبشهای مدنی و روشنفکری و دانشجویی و زنان را به همریزد و در هم میآمیزد، جامعهی همجنسگرایان ایران، که بیش از بیست سال است مبارزهی جدی و سازماندهی شده خود را در سخت ترین شرایط و با کمترین امکانات و در خونریزترین فضاهای خالی از هر گونه امنیت حریم خصوصی و اجتماعی، به پیش میبرند، در کنار چشمداشت خود از جنبش دانشجویی، از دیگر جنبشهای جامعهی ایرانی نیز میخواهند که حضور همجنسگرایان را در جمع خود مشاهده کنند و به غیبت حقوق همجنسگرایان اعتنا کنند.
بیایید با هم، در جنبشهای سیاسی اجتماعی بیاموزیم که حقوق بشر یک حقوق عام و سراسری است که طبقهبندی و جداسازی آن اولین انحراف در اندیشهی آزادی است.
برای آموختن و آموزش دادن، آنچه ما در این مرحله، از جنبش دانشجویی طلب میکنیم، این است:
روشنگری در اهمیت و ضرورت احترام به اقلیتهای جنسی در میان دانشجویان و در کل جامعه را در شمار برنامههای خویش قرار دهند
اخبار مربوط به سرکوب، دستگیری، ضرب و شتم، آزار، تعرض، بی حرمتی به حریم انسانی، و نقض حقوق دانشجویان همجنسگرا در محیط دانشگاه از جانب مقامات حفاظتی، مقامات اداری و مقامات آموزشی، و یا دیگر دانشجویان را در رسانهها و کانالهای خبری خود (سایتها، بولتنها، نشریات دانشجویی و ..) منعکس نمایند
اخبار مربوط به سرکوب و دستگیری، ضرب و شتم، آزار، تعرض، بی حرمتی به حریم انسانی، و نقض حقوق شهروندی اعضای جامعهی دگرباشان جنسی را در رسانهها و کانالهای خبری خود منعکس نمایند
نقد جدی سیاستهای حاکمیت در رابطه با سرکوب همجنسگرایان، و دیگر شاخههای دگرباشان جنسی، و قوانین تبعیضآمیز و ناعادلانهی مربوط به دگرباشی جنسی در قوانین اجتماعی و جزایی کشور را در برنامهی خود قرار دهند
برگزاری سمینارهای مربوط به جنسیت، به طور عام، و مطرح کردن مباحث همپیوند با روشنگری جنسی، انتشار مقالات مربوط به دگرباشی جنسی، و مطرح کردن مباحث همپیوند با حقوق انسانی و شهروندی همجنسگرایان و دیگر شاخههای دگرباشی جنسی را در برنامههای خود بگنجانند
با انتخاب طرحهایی مثبت در زمینهی روشنگری در ضرورت احترام به حقوق دگرباشان جنسی و عمل کردن به این طرحها، در کردار و رفتار به تعصبات و سنتهای سرکوبگر مربوط به مسایل جنسی پشت پا بزنند و رفتارهای همجنسگراستیزانه را نقد کنند و راه را برای شرکت شمار هر چه بیشتری از دانشجویان همجنسگرا در مبارزات دانشجویی، و مبارزات اجتماعی در صحنههای همپیوند، باز کنند
درک دانشجویان همجنسگرا از مشکلات و موانع سیاسی موجود در پیش پای جنبش دانشجویی، به معنای قبول تبعیض و نارواداری از جانب جنبش دانشجویی در رابطه با دانشجویان همجنسگرا و جامعهی دگرباشی جنسی نیست.
به امید روزی که زنان، کارگران، کودکان، دانشجویان، همجنسگرایان، اقلیتهای دینی، اقلیتهای ملی، اقلیتهای زبانی، تک تک مردم ایران، د ر سرزمین مادریشان، بتوانند، بتوانند، آزادانه زندگی کنند و از محدودیتهای ددمنشانه و نابخردانهی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی رنج نبرند. به امید روزی که از کرامت فرد فرد انسانها پاسداری شود.
به امید آزادی
دانشجویان همجنسگرای دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران - دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران - دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران - دانشگاه صنعتی امیر کبیر - دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز - دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات - مرکز تربیت معلم شهید رجایی
اردیبهشت 1388
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
نمایشگاه کتاب دگرباش ایرانی آمد
" قطره را تا که به دریا جایی ست
پیش صاحبنظران دریایی ست
ور ز دریا به کنار آید زود
شود آن قطره ناچیز که بود
قطره دریاست، اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریاست "
بالاخره کتابهای دگرباش هم خودش رو به قافله رسوند... همراه با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با سانسورهای تیره، نمایشگاه کتاب دگرباشی آمد تا حرفها بگوید.
خیلی خوشحالم و احساس غرور می کنم، احساس بودن؛ همینجا به همه ی کسانی که در برپایی این شور نقش داشتند خدا قوت میگم و نهایت تشکر را دارم، امید که این راه و راه ها ادامه پیدا کند.
نمی خواهم با جملات ناقصم ارزش این کار را کم کنم پس برای رفتن به نمایشگاه الکترونیکی کتاب دگرباش اینجا کلیک کنید و یا به وبلاگ نمایشگاه کتاب دگرباش مراجعه نمایید.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه
بیاییم ما هم سهمی داشته باشیم
سلام دوستان داریم کم کم به روز جهانی هوموفوبیا نزدیک میشیم دو متن زیر برگرفته از نشریه های چراغ و ندا می باشد:
"یک فرد هوموفوب شاخ و دم ندارد و شبیه بقیه است. او فردی است که نمی تواند تنوع اطراف خود را قبول کند. او هنوز شعورش به آن اندازه نرسیده است که بفهمد انسانهای مختلف سلیقه های مختلف دارند و باید به خواست آنها احترام گذاشت. او اگر از هوای بارانی متنفر باشد بدون شک قدم زدن یک زوج زیر باران را کاری عبث و احمقانه می داند و به همین دلیل شعوری همجنسگرایان را نیز نمی پذیرد و با آنها به مخالف می پردازد.
هوموفوبیا مرز جغرافیایی ندارد. ممکن است هم اکنون در چند قدمی خانه تان یک نفر قربانی رفتار همجنسگراستیزانه باشد. این رفتار می تواند از یک روی برگزداندن و پوزخند زدن ساده تا قتل را شامل شود.
روز هوموفوبیا تنها یک روز در سال نیست. هر روز. روز مقابله با هوموفوبیاست. برنامه های روزانه ی ویژه ی این روز را فراموش نکنید و در طول سال آن ها را ادامه دهید. در رفع هوموفوبیا بکوشیم و با خود و دیگران آشتی کنیم."
نشریره شماره پنج ندا- سخن اول/ آرشام پارسی
"بیست و یک روز دیگر روز هوموفوبیاست ( 27اردیبهشت برابر با 17 می ) همجنسگرایان آگاه، هفدهم می ماه هر سال را جشن میگیرند نه به این خاطر که نوزده سال پیش در چنین روزی سازمان بهداشت جهانی(WHO)، همجنسگرایی را از فهرست طبقه بندی بین المللی اختلالات جنسی کنار گذاشت. نه، در واقع سهم ما؛ همجنسگرایان ایرانی, از این جشن تنها روز روشنی است که در آینده مان می بینیم؛ روزی که نه تنها همجنسگرایی در ایران بیماری پنداشته نشود؛ بلکه از احترام قانونی برخوردار باشد و هر ایرانی بتواند آزادانه زندگی جنسی خویش را بسازد و نیروهای اجتماعی وی را وادار به پنهان شدن و کندن اجتماعی خویشتن واقعی اش از خودش نکند؛ نیروهای جامعه، یعنی دین و فرهنگ و سیاست و اقتصاد و خانواده، دارند بر فرزندان خویش ستم روا می دارند و این را نمی دانند. یا گمان می برند فرزندانشان نمی دانند. آیا ما نمیدانیم؟ "
نشریه شماره پنجاه و دو چراغ – سرمقاله دوم/ حمید پرنیان
رضا توی بلاگ پسر پیشنهاد خوبی داده است، پست الکترونیکی خبرگزاری هایی رو گذاشته که می توانیم به بهانه روز هوموفوبیا نامه بدیم و بخواهیم که دیده بشیم. پست زیر از بلاگ پسر عینا برداشته شده است:
نامه به رسانه های مطرح خارج از کشور برای انتشار مطلبی به مناسبت روز مقابله با هموفوبیا
" اگر مایلید در شناساندن هموفوبیا دگرباشان هم میهنتان را یاری کنید لطفا شما هم با نامه ای به رسانه هایی که در زیر آدرس میلشان ذکر شده از آنها درخواست کنید تا در روز 17 ماه می ( 27 اردیبهشت ) با انتشار مطلبی در مورد هموفوبیا دگرباشان ایرانی را در راهی که برای احقاق حقوق خود در پیش دارند، یاری رسانند.
آدرس های پیشنهادی ما برای ارسال نامه:
editors@televisionwashington.com
متن پیشنهادی برای ارسال ( برای راحتی هر چه بیشتر عزیزانی که می خواهند اقدام به ارسال میل نمایند ):
با درود و احترام
از آنجایی که 17 ماه مه ( 27 اردیبهشت ) هر سال به عنوان روز جهانی مبارزه با هموفوبیا نام نهاده شده در گوشه گوشه جهان با برگزاری همایش ها و مراسم های مختلف به معرفی این معضل و راه های درمان آن می پردازند، هرچند به درستی می دانیم آن رسانه وزین در گسترش و رفع موانع تحقق کامل حقوق بشر و حقوق اقلیت ها همواره کوشا بوده و هرگز به تذکر در این راستا نیازمند نیست اما بنا بر رعایت ادب و جنبه ی احتیاط یادآوری این مناسبت را لازم دیدیم و خواهشمندیم با نشر خبر یا گزارشی در باب آن برای مخاطبان فارسی زبان خود، فعالین حقوق بشر به خصوص فعالین حقوق دگرباشان ایرانی را در شناساندن معضل هموفوبیا به اقشار مختلف جامعه هرچه بیشتر یاری نمایید.
با تشکر و خسته نباشید "
حداکثر زمانی که برای پست این نامه صرف میشه کمتر از یک لیوان آب خوردنه، پس بیایم ما هم سهمی داشته باشیم.